part 28

عاشق عکس پروفم


دابی


رفتم براش آوردم احساس میکنم دیگه اصلا به کاراش فکر نمیکنه فقط میخواد خودشو یه جوری خالی کنه


واقعا تو همچین شرایطی که همه چیزتو ول کردی خالی کردنه خودت تنها کاریه که میتونی انجام بدی


سه تا از اون شیشه ها رو برداشتمو رفتم دوباره تو اتاقش


_بیا فقط سعی کن کسی نبینتت


+مواظبم


بعدش که داشتم از اتاق میرفتم بیرون خیلی اروم گفت ممنون
برنگشتم فقط چند ثانیه وایستادم  لبخندی زدم  و رفتم بیرون و در و بستم


فکر کنم این اولین بارِ ازش اینو میشنیدم
کمک کردن به یکی....این حس یادم رفته بود




میدوریا


با این که از همون اول باهاش ید بودم  بودم خیلی هوامو داشت نمیدونم برای چی و نمدونم چرا


هر چند مهم نیست هر چه سریع تر باید کارمو تموم کنم


گوشیمو دستم گرفتم و رفتم تو صفحه اوراراکا و بهش گفتم


+امشب میشه تو اون کوچه پشت مخفیگاه ببینمت؟


بعد از چند دقیقه جواب داد


_برای چی ؟


+فقط میخوام یه چیزِ مهمو بگم


_باشه ساعت چند


+ساعت ۱۱


_باشه پس میبینمت


+منتظرم


سریع حاضر شدم و گوشیمو گذاشتم تو جیبم


رفتم باری که سِری قبلی ازش مشروب گرفته بودم


دیگه این سِری صورتمو مخفی نکردم و رفتم تو


رفتم سمتش و گفتم دو تا مشروب فرقی نمیکنه چی باشه


سریع دو تا برداشت و گرفت سمتم


خوشم اومد اگه بیرحم باشی همه چی برات راحت فراهمه


از دستش گرفتم و رفتم بیرون


دیگه برنگشتم مخفیگاه رفتم همونجا که قرار بود ببینمش


همونجا ایستادمو درِ یکی از مشروبارو باز کردمو کل اون دارو رو ریختم توش


بعدش به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۰:۳۰ بود خوبه الاناست که برسه


بعد از نمیدونم چند دقیقه نشستن  صدای قدماشو شنیدم


+خیلی خوشحال شدم که اومدی اوراراکا 


یه پیرهن کوتاه پوشیده بود و موهاشم بسته بود


_خیلی تعجب کردم که منو دعوت کردی چی میخوای بهم بگی


+بهت میگم حالا
خیلی سریع رسیدی تو مفخیگاه بودی؟


_اره
شینسو و کیریشیما هم رفتن بیرون خوشبگذرونن دوباره


+مثل اون سِری ؟


_اره میخوای بعدش ما هم بهشون بپیوندیم برای جشن ورود تو


معلوم نیست دوباره کدوم خانواده رو میخوان بدبخت کنن ولی من دیگه قرار نیست برای همه ترحم کنم که


+نه تو میخوای به یه جای دیگه بری


خنده‌ای کرد و گفت


_امیدوارم از اونجا خوشم بیاد


+حتما میاد


و بعد مشروب و برداشتم به سمت اوراراکا گرفتم و بعد یکی هم برای خودم برداشتم


از دستم گرفت و گفت


_روزِ خاصیه امروز؟


+اره امروز یه روز خاص برای منه که برای تو‌ام تبدیل میشه


_پس به سلامتی روزِ خاصمون


+به سلامتی


بعدش مشروبمون رو بالا آوردیم و بهم زدیم


بعدش شروع کردیم به خوردنش


_طعمش خیلی جالبه تا حالا از این مدل نخورده بودم


+اخه توش یه چیزه محشر ریختم


_اووو خوشم اومد خیلی دوست دارم بدونم چی باعث شده که تو اینجوری بشی


+یه نفر باعث شد
اونم تو بود


_من بودم م.....


تا میخواست ادامشو بگه شیشه رو تو سرش شیکوندم


افتاد زمین و از سرش خون اومد


_داری چیکار میکنی اصلا حواست هس.....


که با پاهام زدم تو شکمش


+چیه درد داره
میدونی تنها چیزی که قرار بود امروزو خاص کنه مرگ تو بود وتنها جایی که قرار بود بری جهنم
پس بیا به یه دردی بخور و بمیر


_اما...اما چرا



+چرا....


بلند داد زدم


+اون خونه‌ایی که برای خوش گذرونیت سوزوندی خونه من بود میفهمی تو خانواده منو کشتی برای هیچی


صورتشو گرفتم و محکم کوبوندم تو دیوار و ولش کردم


+الانم فقط میخوام بدونم زنده زنده سوزوندن یه فرد چه حسی داره


+یادت باشه قبل از مرگت بهم بگیش


چاقومو آروم از تو جیبم در آوردمو زیر سرش گذاشتم


_ببین من نمیدون...نمیدونستم خونه توعه بیا....بیا راجبش حرف بزنیم


+میدونی من دیگه علاقه‌ایی به حرف زدن ندارم نگران نباش اون دو تا رفیقاتو میفرستم پیشت که تنها نباشی


_ایزوکو ....خواهش ...خواهش میکنم ...نکن این کارو ...بعدا چطوری ....چطوری میخوای تو صورت رفیقات نگاه کنی


بلند خندیدم و گفتم


+ببین اینو داره کی به من میگه
تو خودت الان چطوری روت میشه با من حرف بزنی؟


+ببین خیلی راحت میتونم با چاقو گردنتو ببرم و تمومش کنم ولی نمیخوام... میخوام زجری که خانوادم کشیدن رو تو‌ام بکشی


دستشو آورد سمت صورتم و آروم شروع کرد به نوازش کردنش


+خواهش میکنم من...من دوست...دوست دارم


دوستم داره ....فکر کرده من بازم اون ایزوکو قبلی‌ام


دستشو گرفتمو گفتم


+واقعا


همونجوری که دستشو نوازش میکردم بردم بالای سرش و چاقو محکم فرو کردم تو دستاش و چاقو دیوار و سوراخ کرد و همونجا گیر کرد


شروع کرد به جیغ زدن که لبامو رو لباش گذاشتم شروع کردم به وحشیانه بوسیدنش که صداش تو گلوم خفه شد با دستام گلوشو محکم گرفتم و فشار دادم دیگه نفسی براش نمونده بود بعد از چند ثانیه
موقع عقب اومدن گوشه لبشو جوری گاز گرفتم که از توش خون اومد


دیگه فقط داشت گریه میکرد و جیغ میزد


خوبه خوبه دیگه وقتشه کارشو تموم کنم


که دیدم از اون ور دابی اومد


__قصد داری چقدر زجرش بدی بسه دیگه


+اره میدونم ...سیگار داری؟


دست کرد تو جیبش و پاکت سیگارشو درآورد و یه دونشو به من داد


منم گذاشتم روی لبام


فندکشو در آورد گرفت سمتم


__هر چه سریع تر تمومش کن من خوابم میاد همه انرژیتو فقط برای یکیشون نزار


+باشه


رفتم جلوی اوراراکا ایستادمو و نگاش کردم صحنه قشنگی بود


همینجور از دستاش خون جاری بود
از سرش خون میومد
کل صورتش خیس از اشک بود
گوشه لباش پاره شده بود


وایسا یه چیزی کمه


رفتم جلو و چاقومو خیلی اروم کشیدم روی کنار شکمش سعی کردم خیلی عمیق نباشه که باعث مرگش بشه


آروم داشت از زخمش خون میمومد


__هوی بسه دیگه


از سیگارم یه پوک زدم و انداختم روش اونم چون روی سرش شیشه رو شکونده بودم کل بدنش خیس از مشروب شده بود و کم کم داشت آتیش میگرفت


صدای جیغ زدنشو داشتم میشنیدم و بلند بهش گفتم


+اره راست گفتی این صدا ...این صدا


نمیتونستم بگم توی چشمام اشک جمع شد باورم نمیشد همچین کاری رو کرده باشم


بلند با صدایی که از توش ناراحتی روان بود گفتم


+این صدا خیلی دلنشینه ...دردش چطوره؟
بهم بگو پدر و مادرم چه دردی و تحمل کردن


دابی آروم اومد کنارم و دستشو گذاشت رو شونم


_دیگه مرده ولش کن ...آروم باش


+ای کاش....ای کاش به اندازه گفتنش آسون بود


_میدونم منم تو شرایط تو بودم


+منظورت چیه ؟


_بعدا بهت میگم الان اینو ولش کن بذار خاکستر شه


یه نگاه به بدن سوخته شدش انداختم و بعد به سمت مخفیگاه حرکت کردم


.....................


خوب من که نتونستم کل عقده هامو کامل خالی کنم ولی همینم اوکی بود 👍


امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤💙❤


با نظر و وت خوشحالم کنید 💌★

Comment