10.زندگی به سبک من

رز*


توی بار نشستبم و من مستم ولی هری نه .


"زود باش یه چیز دیگه بگو."


گفتم و یه قلپ دیگه از اون لیوان خوردم.


"یادته اول گفتی خبری از مشروب نیست؟"


هری گفت و من یکم خندیدم.


"اره .اولا من هیچ وقت به قولم عمل نمیکنم دوما تو مست نیستی."


گفتم.


"نیستم."


هری گفت و یکم خندید.


"میدونی...من خیلی تنهام."


گفتم خندیدم.


"پدرت .اون هست."


هری گفت و یکم از لیوانشو خورد ولی من در تعجبم چرا مست نمیشه.


"خب من هشت سالم بود اومدم پیش اون.کوچیک بودم برای همین تونستم اونم مثل پدرم قبول کنم و دوست داشته باشم.ولی ادم با. دوستاش راحت تره.چیزایی که به پدرش نمیگه به اونا میگه .تازه وقتی که رفتم دبیرستان دیگه بیشتر از پدرم دور شدم .میدونی دیگه دبیرستان های خوب و بزرگ شبانه روزی هستن..همه دوستام .بهم خیانت کردن...دیگه هیچ کس برام نمونده."


گفتم و به حال خودم افسوس خوردم و آه کشیدم .


"من موندم."


هری گفت و من خندیدم چون فکر کردم داره شوخی میکنه ولی وقتی بهش نگاه کردم اون جدی بود و لبخند من جمع شد و باعث شد برای چند لحظه تو چشمای هم خیره شیم ولی من خودمو جمع و جور کردم .


"و ...میدونی...اومدم اینجا چون...وقتی اونجا بودم یکی دیگه داشتم یا اصلا شده بودم.یه ادم عادی.نه اونی که اعتماد به نفس داره.خوشحاله.زندگی میکنه.مهمونی میره.دیگه اون نبودم.مطمعنا اگه دوستام یا جان منو اون جوری میدیدن بهم میخندیدن."


گفتم و خندیدم.


"ولی من اونو دوست داشتم."


هری گفت.چی؟اون داره میگه دوستم داره؟نه اون داره میگه از مهمونی رفتنا و اون دختره بی ادب خوشش نمیاد ولی یه اشاره ای کرد.برای من بدبخت که همش دارم بهش فکر میکنم این یه امیده.ولی من نباید بدبختش کنم.


"هی بهتره نخوری چون داری مست میشی و چرت میگی."


گفتم.


"من فقط یه لیوان خوردم.مست نیستم."


اون گفت و به لیوانش اشاره کرد و من بخاطر این که حواسم نبود هری فقط داره با همون لیوان ور میره و اونایی هم که برای هری میاوردن سهم من میشد خندیدم.


"خندیدنت رو دوست دارم."


گفت.چی؟قلبم شروع کرد به تند زدن.


"حالا مطمعن شدم مستی."


گفتم.


"نوچ."


هری گفت.پس چرا اینا رو بهم میگه؟چرا کاری میکنه قلبم تند بزنه وقتی دوستم نداره؟


"بیا بریم."


گفتم و پاشدم و تلو تلو خوردم و نزدیک بود بیوفتم و این باعث شد دوتا پسره بهم نگاه کنن .


"بیا. اینجوری بری به کل وسایل بار خسارت میزنی."


گفت و دستشو گذاشت رو پهلوم تا نگهم داره و وقتی دستاش باهام تماس پیدا کرد یه چیزی درونم احساس کردم. احمق .ضمیر ناخداگاهم بهم گفت و من تایید اش کردم.از بار رفتیم بیرون من ایستادم تا هری ماشین رو بیاره جلو در.هری ماشین رو اورد و من رفتم سوار شم ولی تقریبا افتادم و هری. که میدونست اینجوری میشه از قبل پیاده شد بود و الان کنارم بود وقتی خواست پهلومو بگیره من رفتم عقب.


"نه.من میتونم راه برم.اونقدر هم نخوردم.تازه کسی براش مهم نیست کاشی های خیابون خسارت ببینن."


گفتن و اون با شک بهم نگاه کرد و من یه قدم دیگه برداشتم ولی تونستم تعادلم رو حفظ کنم و قدم بعدی رو ورداشتم ولی اونقدر خوش شانس نبودم افتادم تو بغل هری .من کجا افتادم.دستام دور گردنش بودن.دستام کی رفتن اونجا؟ دستاش دور کمرم بود.چی؟کی دستاش رفت رو کمرم؟ تو چشمام خیره شد و نه دوباره دارم محو چشمای سبزش میشم.لعنتی از نزدیک قشنگ ترن .سرشو کج کرد.اون میخواد چیکار کنه؟


"رز؟این توعی؟"


یه دختر اینو گفت و باعث شد هری بره عقب و من به اون دختر نگاه کردم و الان من حق دارم بکوبم تو دهنش وقتی این لحظه مزاحم شد؟البته که دارم.


"اره منم .ولی تو رو یادم نمیاد."


به اون دختر سبزه و دوستاش گفتم.


"اره چون اون موقع نعشه بودی بایدم یادت نیاد.من لانا هستم.ببخشید که بد موقع مزاحم شدیم.باورم نمیشه این تو باشی."


گفت.


"اره این منم.زنده.واقعی.پاک.و عصبانی.و شما کاملا مزاحم شدین"


گفتم.


"خب امشب پارتیه."


گفت


"من فکر میکنم هر شب پارتیه."


گفتم و هری از پشتم خندید.


"خب این کیه؟"


دختر به هری اشاره کرد.


"این...این...ما میام پارتی فقط یه لحظه."


گفتم و دست هری رو کشیدم و بردمش اون طرف ماشین تا اونا صدامون رو نشنون.


"من به اینا چی بگم؟"


پرسیدم.


"خب اینا دوستاتن و باب گفته بود از دوستات در مورد من و تو بازجویی میکنن تا ببینن راست میگیم یا نه.دوستات مردن و پس...اونا از اینا میپرسن.و تا الان خوب عمل کردیم چون وقتی مارو دیدن زیادی نزدیک بودیم."


گفت.


"اممم...ما...اون دروغو...باید الان بگیم؟"


گفتم و هری سرشو تکون داد یعنی اره.برگشتیم پیش اونا.


"بالاخره تصمیم گرفتین اون کیه؟"


پرسید و خندید.


"ها ها تو چه قدر شیرینی با این حرفات....این هریه ...د-دوست پسرم ."


گفتم و به هری اشاره کردم هری و اونا بهم سلام کردن و لانا جوری بهش لبخند زد انگار هری یه ماهی و اون صیاد .


"این یه جوری بهم نگاه میکنه."


هری اروم در گوشم گفت و من فهمیدم منظدرش لاناست .


"مطمعن باش تا شب ازت دعوت میکنه امشب باهاش بری خونه."


اروم گفتم.


"اوه...چه دوستایی داری."


هری گفت.


"خودمم باورم نمیشه اینا دوستامن....خوش گذرونیه نوجوانیه دیگه."


جواب دادم


"ما با ماشین هری میایم شما برین ."


گفتم و سوار ماشین شدیم و صدای لانا که میگفت"هری خیلی سکسیه" رو شنیدم ولی هری نشنید چون زودتر سوار شد.


"خب؟کدوم ور برم؟"


هری پرسید.


"از اولین کوچه بپبچ فکر کنم راه خونه نزدیک تر میشه این جوری."


گفتم


"خونه؟قرار بود بریم پارتی."


گفت.


"نه نه .من تورو نمیبرم اونجا.اونحا مشروب هست .مواد هست.چاقو کش هست.پر از دخترای هرزه که این ور و اون ور میرنه.ما نمیریم."


گفتم.


"خب ما قراره به سبک تو زندگی کنیم پس بزن بریم."


هری گفت و واقعا ول کن نیست.


"پشیمون میشی."


گفتم


"خب باید همین راهو برم یا بپیچم؟"


هری پرسید و به حرفم توجه نکرد.


"نه به راهت ادامه بده."


گفتم.


....


داخل پارتی مزخرف اینا هستیم.من رو مبل کنار هری نشستم و چشمم به ساعته که وقتی یک ساعت شد بگم بریم.من واقعا قبلا چطوری میومدم اینجا؟به اونایی که داشتن یه لیوان که روش نوشته بود گلد رو میخوردن نگاه کردم.


"بیچاره ها."


گفتم به همونا اشاره کردم.


"چرا بیچاره ها؟"


هری پرسید.


"چون اون مشروبی که دارن میخورن توش تیکه های کم طلا داره...مزه اش خوبه ولی موقع بالا آوردن مثل مرگه."


گفتم.


"تجربه داری."


گفت و خندید و من بهش چپ چپ نگاه کردم و سرم برای صدای اهنگ درد گرفته.


"من دارم میرم اگه میخوای میتونی بمونی."


گفتم و پاشدم.


"من ماشین دارم تو راهو بلدی .نه من بدون تو میتونم برم نه تو بدون من."


گفت و پاشد و دنبالم اومد.


"بدون خداحافظی دارین میرین."


صدای لانا رو شنیدم و منو هری برگشتیم و هری دسته منو گرفت و من یه لحظه بخاطر دسته هری گیج شدم.


"اره."


گفتم و ما اودیم بیرون و سوار ماشین شدیم.


"اونا نمیدونن جان مرده؟چون سوالی نپرسیدن."


هری گفت.


"نه .شهردار جسد رو تحویل گرفت و دفن اش کردن و تاریخ دادگاه بخاطر اینکه پدرم وکیل مشهوریه اینجا عقب انداختن."


گفتم.


"پس چرا واسه اونا مهم نبود تو با منی نه جان؟"


پرسید.


"اونا عادتشونه .با یکی سه روز بمونن یا دو نفر با هم .میدونی طبیعت اشون همینه."


گفتم و هری حرکت کرد....


****************


Chetor bood?????

Comment