𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖘𝖎𝖝

دستی رو شونش نشست که با حسش سریع سرش رو بالا آورد

+ اتفاقا اینجام بیبی
میدونم خیلی از دیدنم خوشحال شدی

فلیکس بدون اینکه برگرده دست هیونجین رو کنار زد
هیونجین شانس آورده بود که فلیکس نگاهش نمیکرد وگرنه با وجود اون نگاه خونین و برزخی فلیکس قرار بود برای اولین بار توی زندگیش از یه امگا بترسه و بقیه عمرش برای نجات جونش فاصله ۲۰ کیلومتریش رو با فلیکس حفظ کنه

فلیکس دست سونگمین رو چنگ زد و با قدمای بلند و سریع سمت ورودی کشیدش جوری که بتا مجبور بود با سختی خودشو بهش برسونه چون بعید نبود حتی اگه میفتاد فلیکس ولش کنه و فقط رو زمین کشون کشون نبرتش

وقتی وارد شدن فلیکس نفس عمیقی کشید و زیر لب با خودش تکرار کرد

_هوانگ هیونجین اینجا نیست
اون عوضی اینجا نیست

بعد تکرار این جمله برای ۶ امین بار نفسش رو با آرامش بیرون داد و لبخند بزرگی زد که سونگمین یه لحظه از این تغییر مودش وحشت کرد

_بریممممم چاگیم منتظرههههه

به صف جلوی در رسیدن و پشت آخرین نفر که یه دختر آلفا بود وایسادن

فلیکس با ذوق آستین سونگمین رو میکشید و برای بار بیستم وسایلش رو چک میکرد تا مطمئن شه هدیه هاش و آلبومش رو آورده

سونگمین هم با توجه به این که چشمای آتیشی چند دقیقه قبلش رو دیده بود جلوی خودش رو میگرفت و فلیکس رو بخاطر داغون کردن آستینش تیکه تیکه نمیکرد
حتی اونم تا حدی ترسیده بود و نمیخواست اعصاب دوستش رو دستکاری کنه

بالاخره از در ورودی آلفای قدبلند با تیپ سر تا سر مشکی و موهای بلند و تیرش که استایلش رو تکمیل میکرد داخل شد و پشت سرشون ایستاد که سریع پچ پچ و همهمه دخترایی که توی اون صف بودن رو بلند کرد

فلیکس احمق نبود و حتی بدون نگاه کردن میدونست منظور دختر جلوییش از 《اون آلفای هات و فاکر》 کیه

اما باور داشت اگه بهش نگاه نکنه اون لعنتی اینجا نیست

اصلا چرا هوانگ هیونجین باید میومد فن میتینگ کسایی که مسخرشون میکرد
اون داشت فرصت یه فن دیگه رو صاحب میشد و همین یه دلیل برای تنفر بیشتر فلیکس بود
اون خیلی خوب احساسات یه فن شکست خورده رو بعد از دست دادن فن میتینگ میدونست
اون عوضی خیلی ظالم و بی احساسه

و مدیونید اگه فکر کنید فلیکس داره بزرگش میکنه و فقط میخواد بد بودن هیونجین رو ثابت کنه

با کشیده شدن دستش از مراسم اعدام ذهنی هیونجین در اومد و برگشت که با دیدن قیافه ای که از جذابیتش متنفر بود از واکنشش پشیمون شد

با غیض دستش رو کشید و با صدای نه چندان آرومی گفت

_دستمو ول کن کی بهت اجازه داد لمسم کنی عوضی؟؟ اینجا چیکار داری اصلا ها؟؟

قبل این که اون قیافه‌ی هات رو ببینه حالش خیلی خوب بود
لعنت بهت هوانگ

هیونجین چشم چرخوند و بدون اینکه دست پسرک رو ول کنه جواب داد

+باید باهات حرف بزنم

چشمای فلیکس از این گرد تر نمیشدن

_ بخاطر چه حرفی اومدی گند زدی تو بهترین روزم؟؟؟؟؟؟ خدایا توی لعنتی چرا وجود داری اصلا؟؟؟من و تو چه حرفی میتونیم داشته باشیم؟؟

دستش رو محکم تر کشید

_دست از سرم بردار و گمشو نمیخوام ببینمت

هیونجین که از حرف زدنای عصبی و تند تند فلیکس خسته شده بود خم شد و کنار گوشش گفت

+ جلوی در رو نگاه کن امگا کوچولو

فلیکس ناخودآگاه به نگهبان جلوی در که تو بیسیمش یه چیزی میگفت و مشکوک نگاهشون میکرد نگاه کرد

+ اگه همینجور ادامه بدی قرار نیست منم ول کنم و فقط فرصت دیدن اون فاکرتو از دست میدی
پس عین آدم بیا حرف بزنیم

عقب رفت و پیروزمندانه به فلیکس نگاه کرد
فلیکس عصبانی ترین نگاهی که حالات و ماهیچه های صورتش اجازه میدادن رو به هیونجین انداخت که البته از نظر آلفا خیلی کیوت بود

رو به سونگمین کرد

_تو صف بمون من برم ببینم این غول بیابونی روانی چی میخواد
اگه درو باز کردن نیومدم زنگ بزنیا بهممم

سونگمین با شک سری تکون داد و به هیونجین چشم دوخت

هیونجین بدون این که دست فلیکس رو ول کنه سمت در و بعد به محوطه بردش

_چی میخوای از جونم زودباش الان باز میکنن درا رو و نمیخوام اولین چیزی که چاگیم تو قیافم میبینه نفرت از یه آدم عوضی باشه

هیونجین چشم چرخوند و با یادآوری دلیل اینجا بودنش سریع حاات صورتش رو عوض کرد

+من باید ازت معذرت خواهی کنم
دفعه قبل فکر کردی ترحمه اما واقعا اینطور نیست من فقط پشیمونم

با انگشتاش بازی کرد و منتظر جواب به فلیکس نگاه کرد

_تموم شد؟

بدون این که منتظر جواب بمونه برگشت تا بره که دوباره دستش کشیده شد
برگشت و بلند داد زد

_کافیه یبار دیگه دستت بهم بخوره تا ببینی چه کارایی از این امگا برمیاد

هیونجین کلافه نگاهش کرد

+ چرا انقد لجبازی این همه ازت معذرت خواهی کردم
برا بار هزارم میگم فک نمیکردم انقد جدی باشه میدونم توجیه خوبی نیست ولی واقعا نمیدونستم فقط میخوام ببخشیم انقد سخته؟

فلیکس دیگه تحمل شنیدن حرفی رو نداشت

_معذرت خواهی تو به هیچ درد من نمیخوره من مامانت نیستم که بگم خب درسشو گرفت حالا پشیمونه پسر خوبی میشه برام اهمیتی نداره فقط میدونم زندگیمو جهنم کردی پشیمون بودنت چیزی رو درست نمیکنه
.
.
.

سونگمین برای بار پنجم به گوشی فلیکس زنگ زد اما صدای رو اعصاب زن که میگفت 《مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد》بازم تو گوشش پیچید
با کلافگی موبایلش رو توی جیبش گذاشت
بخاطر فلیکس اومده بودن حالا خودش نبود و اگه زودتر نمیومد سونگمین میدونست که قراره تا مدت ها غر زدناش رو تحمل کنه
حداقل تا فن میتینگ بعدی که البته قطعا بعد اون هم غر میزنه که چقد خوب بود و قبلی رو از دست داد
تو فکر بود که دستی رو روی شونش حس کرد

سرش رو بالا آورد که چهره‌ی آشنایی رو دید

_اوه...سلام

بلند شد و تعظیم نصفه نیمه ای به پسر رو به روش که بار ها تعریف های فلیکس راجبش رو شنیده بود و چهرش رو از پوسترای اتاق فلیکس به خوبی میشناخت کرد

پسر لبخندی زد

▪︎سلام
چیزی شده؟ مضطرب به نظر میای(هق چانیمممم🥺)

سونگمین سرش رو به دو طرف تکون داد

× نه نه..فقط دوستم برای یه کاری مجبور شد بره وقتی تو صف بودیم و گفت بهش زنگ بزنم که بیاد اما برنمیداره
اگه پیداش نشه بعدا دیوونم میکنه بخاطر این که نتونسته ببیننتون

بعد تموم شدن حرفش خودش از این که انقدر حرف زده متعجب شد

اون اینجور مواقع حتی فلیکس رو هم دیوونه میکرد تا دو کلمه حرف بزنه و الان فقط با یه سوال پسر سریع کلشو تعریف کرد

چان سر تکون داد و با لحن دلگرم کننده‌ی مخصوص خودش گفت

▪︎ نگران نباش حتما پیداش میشه
حتی اگرم دیر اومد یه کاریش میکنیم خودت رو اذیت نکن

و به طرز عجیبی همین حرفش کاملا ذهن سونگمین رو از فلیکس دور کرد
زیرلب گفت

× خیلیم بی راه نمیگفت

چان سرش رو کج کرد

▪︎ ببخشید؟ متوجه منظورت نشدم

سونگمین که متوجه گندش شد هول شد و سریع دست و سرش رو به نشونه منفی تکون داد

× نه نه منظوری نداشتم ببخشید دوستم میگفت شما خیلی حامی و دلگرم کننده این و همیشه باعث میشین حالش بهتر بشه فقط یاد اون افتادم متاسفم

انقد تند حرفاش رو زد که چان نصف جملاتش رو با حدس زدن کلمات متوجه شد
خندید و دستش رو پشت سرش کشید

▪︎اوه..که اینطور
دوستت خیلی بهم لطف داره
راستی خوشحال میشم اگه رسمی حرف نزنی باهام

سونگمین خنده معذبی کرد و سر تکون داد

× بله..حتما

خوشحال بود که فلیکس اینجا نیست تا این حالات خجالت آورش رو ببینه وگرنه تا سالها نمیذاشت از یادش برن

چان به ساعت نگاه کرد

▪︎ چیزی به آخر برنامه نمونده
اما فک کنم بتونیم براتون استثنا قائل شیم به هر حال میدونم چه حس بدیه که بیاد ببینه از دستش داده
اگه پیداش نشد بعد برنامه بگین با من هماهنگ شده تا بیارنتون اتاقمون

سونگمین با چشمای گرد شده به چان نگاه کرد

× واقعا؟؟؟ این خیلی لطف بزرگیه

چان لبخندی زد و سر تکون داد

▪︎ من دیگه باید برم پیش بقیه فک کنم از نگاها میتونی متوجه حسودی بقیه بشی

سونگمین خندید و با نگاهی به اطراف سر تکون داد

×خیلی ممنونم ازتون

چان پیش بقیه رفت
امیدوار بود که دوست اون پاپی کیوت حالاها پیداش نشه و بتونه پشت صحنه بیشتر پیش خودش داشته باشتش
.
.
.

فلیکس کلافه به هیونجین نگاه کرد
انقدر اصرارای اون لعنتی رو گوش کرده بود داشت دیوونه میشد و بیشتر از همیشه از امگا بودنش متنفر بود چون نمیتونست فقط دستشو بکشه و بره

_ لعنتی دست از سرم بردار خستم کردی بخشیدنتم زوریه؟ چطوره همونجور که از سونگمین حرف کشیدی منم مجبور کنی ببخشمت
خوب بلدی که

+ بگو بهم چیکار کنم تا جبران شه برات انجامش میدم خوبه؟؟

فلیکس نفسش رو با خشم بیرون داد

+ اول دست لعنتیمو ول کن

هیونجین به دستاشون نگاه کرد و بعد اینکه متوجه شد اینجوری گرفتن کسی که میخواد ازش معذرت خواهی کنه چقد مسخره و ضد و نقیضه ولش کرد و تا اومد حرفی بزنه فلیکس برگشت و رفت

هیونجین کلافه پوفی کشید و دستاشو تو موهای بلندش فرو برد
امگای فسقلی زیادی لجباز بود و آلفا حتی نمیفهمید چرا انقدر دنبال بخشیده شدنشه اما در حال حاضر تمام چیزی بود که میتونست بهش فکر کنه

فلیکس با قدمای سریع و بلند که به دویدن بی شباهت نبودن سمت سالن رفت و با دیدن جمعیتی که بیرون میومدن سر جاش خشک شد
الان بخاطر اون هوانگ هیونجین دیدن چاگیش رو از دست داده بود؟ نمیتونست از بنگ چان بیگ هاگ بگیره؟
میخواست کلی با جیسونگ حرف بزنه حتی اونم نه؟

اشک تو‌ چشماش جمع شد و با دیدن سونگمین سمتش رفت و قبل اینکه چیزی بگه شروع کرد تند تند حرف زدن

_ چرا بهم زنگ نزدیی وای باورم نمیشه نتونستم ببینمشون از هیونجین متنفرممممم از توام متنفرم چانگبینو دیدی ارهه؟؟؟ تو چرا...

سونگمین همینجور که چشم میچرخوند پرید وسط حرفش

× دهنتو ببند میخوام بهترین خبر زندگیتو بدم

بعد ساکت شدن فلیکس آروم با دقت به این که کسی صداش رو نشنوه گفت

× میتونیم بریم اتاقشون ببینیمشون

فلیکس سرش رو کج کرد و چند لحظه طول کشید تا حرف سونگمین رو تحلیل کنه
با گرد شدن چشماش سونگمین سریع دستاش رو روی گوشش گذاشت

_چیییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد بسته شدن دهنش سونگمین دستاش رو از روی گوشش برداشت

× همینی که گفتم چان بهم گفت میتونیم فقط باید به نگهبانی که اونجاست بگیم

فلیکس از آستین بهترین دوستش آویزون شد

_بریم خب منتظر چی ایمممم؟؟؟؟

سونگمین سری تکون داد و بعد این که دستش رو کشید و فلیکس تلو تلو خوران عقب رفت سمت نگهبان رفت

× ببخشید میشه ما رو ببرید پیش تری راچا؟ با آقای بنگ هماهنگ شده

نگهبان نگاه کوتاهی بهشون کرد و سر تکون داد

÷ دنبالم بیاید

فلیکس با هیجان سریع دنبالش رفت و سونگمین هم پشت سرش رفت
عجیب بود که هیجان داشت برا دیدن اون پسر؟ اون که حتی طرفدارش هم نبود

بعد رد شدن از یه راهرو که با رنگهای جیغ و تو چشم که سونگمین اصلا خوشش نیومد و فلیکس برعکس انرژیش با دیدنشون دو برابر شد رد شدن جلوی یه در سفید که بزرگ روش آرم 3Racha بود ایستادن و نگهبان در زد و بعد صحبت کوتاهی که داشتن و برای دو تا پسر اندازه‌ی چند سال گذشت در باز شد و داخل رفتن

دیدین چانیم اومد🥺🥺

Comment