I KILL U

     

                             ༺☆༻

بهت گفته بودم آدما زود خستم میکنن
وجود تهوع آورشون، کار های بیهودشون برای زنده موندن، تقلا واسه دیده شدن..
همه و همه فقط حقیرتر شون میکنه
اولین باری ک دیدمت و دیدیم همو؛
فکر میکردی ی پسر دانشجوی احمقیم ک ته دلخوشیش رسیدن ب موقع ب کافه ایه ک توش کار میکنه تا بتونه پیانو بزنه..
فکر میکردی تموم آدمای توی اون کافه از رییسش بگیر تا اون باریستای لعنتی دارن بهم ظلم میکنن و من هم همیشه در برابرشون با احترام رفتار میکنم
یا تو قهقرای ذهنت ی پسر دست و پا چلفتیه ساده بودم ک عرضه خریدن ی خونه کوچولو رو نداره و شبای سرد زمستون تو پارک نزدیک دانشگاه میخوابه..
واوو حقیقتا عالی کار کردم..
نه جدی خوشم اومد..
من واقعا بازیگر فوق‌العاده‌ایم جئون
میتونستم تو بهترین کمپانی ها کار کنم و کارم حتی از اون جی چانگ ووک هم بهتر باشه
ولی عاه حیف شد..
داستان از اونجایی شروع شد ک زندگیم ب بیهودگی نفس کشیدن مادرم شد..
از اونجایی ک ی روز اومدم خونه و دیدم دستگاه تنفس مامان قطع شده و از تختش با دهن کفی اویزون شده بود..
طبیعتا باید از شدت شوک میوفتادم زمین یا نزدیکش میشدم و گریون ازش میخواستم جوابمو بده..
یا حتی از همسایه ها میخواستم ب امبولانس زنگ بزنن
ولی من رفتم جاجانگیمون درست کردم و شروع کردم ب خوردن..
میدونستم مرده..
و میدونستم قراره امروز بمیره..
جونگ کوک بهم زنگ زده بود ک اگه طلبش رو واریز نکنم میکشتش
پس تعجب نکردم
شاید فکر کنی چرا؟!
چون جونگ کوک رو تو راه دیدم
دستش میلرزید
و خر خر میکرد
همون موقع گفت
همون موقع ک چاقومو از تو گردنش در اوردم و داشتم با پیرهن جدیدش ک دوست دخترش برای تولدش خریده بود، پاکش میکردم..
گفته بود ک مادرمو کشته و منم خندیدم
ی خنده بلند
صدای خنده شیطان رو تو وجودم میشنیدم و این وجودم رو نبض دارتر میکرد..
اوردمش تو خونه
تو همین انباری قدیمی ک نفرات قبلی رو آوردم و اومدم بالا ک بعد خوردن جاجانگیمون عزیزم برم سر وقتش..
عاه باید مامانم میاوردم..
این بد بود..
مامان رو پیش جونگ کوک انداختم
خون زمین رو پوشونده بود
زیر پام پر از تیکه های ناخن و چشم بود..
لعنتی همیشه یادم میرفت جمعشون کنم..
اون چرخ گوشت ته انباری رو میبینی؟!
اینو بعد 5 سال پیش برا تولد مامان خریدم
اون موقع نتونست ازش استفاده کنه
ولی شد برا من
با ی تیر دوتا نشون زدم
دیگ لازم نبود برا خوردن همبرگر های موردعلاقم کلی زحمت بکشم نه؟!
من همیشه پسر خوبی بودم و باهوش
برا همینه ک اوردمت اینجا
میدونی با جونگ کوک چیکار کردم؟!
لباش خوشمزه بود
اونو گذاشتم واسه تزیین..
وسط پاهاش و روناش گزینه مناسب تری واسه چرخ شدن و تبدیل ب همبرگر بود
ولی چرخ کردن دیک قشنگت حس میکنم اذیتم میکنه
لذت چشیدنش و لیسیدنش و حلقه کردن لبات دورشه فوق العاده بود
تو هیچ وقت لذتش رو حس نکردی چون جای من نبودی..
پس فقط با همون ساطور گوشه قطعش کردم
آره.. آره.. نمیخواستم اسیبی بهش وارد شه..
چون من معتاد سکسم
و بند بند وجود جونگ کوک برام هوس الود بود..
دوستش نداشتم لعنتی..
دوست داشتن چیه اصلا لعنتی ؟!
چیه ک همه در حسرتش میسوزن؟!
چجوری راحت میتونن ب هزار نفر بگنش و براشون تکراری نشه؟
آدمیزاد اون زمانی تو بدبختی و درد افتاد ک خودش رو در طلب دوست داشته شدن از سمت کسی دید
اون زمان اوج حقارتش اغاز شد..
زمان له شدن ماهیچه خونی‌ای ب اسم قلب و پر شدن جسم کرم رنگی ب اسم مغز از انبوه تفکرات بی‌پایان..
زمان سوزش و خواهش..
سوزش جسم و خواهش روح برای تموم کردن این بازی لعنتی عذاب آور
برا من درد بود..
همون دردی ک بدنت رو انگار دارن تیکه تیکه میکنن و نمیمیری..
دوست داشتنی ک باید برام ب شکل ی گلزار پر از عطر بابونه و زنبورک کوچولوهای قشنگ می‌بود، شده بود ی جهنم مطلق ک آتیشش هر روز با فکر نخواسته شدن و ناکافی بودن تندتر میشد و ذره ذره خاکسترم میکرد ولی نمیکشتتم..
قلب و ماهیچه خونی بی ارزشم زیر پای کسی که فکر میکردم من براش ی روشنی مطلقم له شد..
دخترا رو بیشتر دوست داشت ولی منم میخواست..
من روشنفکر نیستم.. اهل تقسیم کردن جونگ کوک با اون دختره هرزه هم نبودم پس کشتمش..
چیزی ک برا من نبود رو نمیزاشتم مال کس دیگه ای بشه..
دوست داشتن برا من رها شدن بود
من از بدو تولد نفرین شده بودم
این بود برام دوست داشتن
خیلی وقت ازش گذشته
بی حسم
عادی
زندگیم روشنه
بدون عشق
و بدون دوست داشتن
و خوشحالم ک دیگ دنبالش نمی‌گردم
و نمی‌خوام دنبالم بیاد
چون من راه دیگه ای واسه زندگی پیدا کردم..
کشتن..!
میدونی ک چجوریه نه؟!

Comment