Search: سوبارو
35 stories
𝖫   𝗅𝗂𝗄𝖾   𝖫𝗈𝗏𝖾𝗅𝗒 𝗅𝗂𝖿𝖾

{ پایان یافته }خلاصه : " جئون جونگ کوک " آلفایی با درک و فهم ؛ به خصوص با جفت کوچولو و عزیزش ‌! و" کیم تهیونگ " امگایی که سنش برای ازدواج خیلی کم بود ! کاپل : کوکوی بخشی از داستان : به چشم های سبز آبی جفتش نگاه کرد + چرا قبول کردی نامزدم باشی ؟ ...نذاشت حرف آلفا تموم بشه _ پدر و مادرت رو نمیشناسی ؟؟ با حرص و کمی خشم گفت و سرش رو پایین انداخت آلفا هم تکخند تلخی کرد و سری به نشانه ی تاسف تکون داد+ چرا ... خوب مشناسمشون ! اما امگا دوباره سر بلند کرد و اینبار با چشم هایی مظلوم که جایگزین چشم های عصبیش بود ، به آلفا نگاه کرد _ تو قرار نیست مثل اونا اذیتم کنی ... نه ؟؟؟با مظلومیت گفت و دستش رو آروم سمت دست مشت شده ی آلفا حرکت داد اما زودتر دستش رو گرفت و آروم روش رو نوازش کرد غم بزرگی از اینکه جفتش انقدر معصومه توی دلش نشسته بود + نه عزیزم !! ... به هیچ وجه !!!! ...ژانر : امگاورس ، رومنس ، امپرگ ، لیتل انگست ، هپی اند

78.4K 27 7.8K Full
 ضائعه في عالم المحقق كونان

ميسامي إلس فتاة تبلغ من العمر 18 عام تعيش مع امها وابيها تخلاء عنها عندما كانت صغيره بسبب شجار مع امها لي من يعطيها اسم وفي النهايه انتهاء الامر بي انفصلاهما ولكن بطلاتنا لم تيأس بل ظلت تبتسم لانها لم تكون تريد اب و لكن ما هو الحدث الذي يغير حياتها الي جحيم حرق بسيط عن الرويه إلس " ما علاقة اكاي بذلك الشخص؟ " مجهول " انه *********" كانت إلس تتحدث على الهاتف وسرعان ما اعتل وجها علامات الصدمه لتشعر بان احدهم قادم انه سوبارو أوكيّامرحبا انا الكاتبة تعريف بسيط عني لقبي : يومي سان عمري : ١٥

15.9K 16 862
 Obsession protocol |بروتوكول الهوس

أتعلمين كم من شخص تواجد في نقطه وقُتل فيها أتعلمين عزرائيل وهو يقبض أرواحهم امامي أتعلمين كم من شخص تعذب فقط بعشر اصابع أتعلمين نظرة الامل في عيونهم .....امل دي تبقي خالتك

326 29 28
Flightless Bird || ( L.S )

لویی رقصنده اصلی باله سلطنتیِ. وقتی رقیبش, اعجوبه ی بد خلقِ رقص ,هری ,به کمپانی ملحق میشه ,زخم های قدیمی دوباره سرباز میکنند و احساسات قدیمی دوباره شعله ور میشوند. در طی تولید ' دریاچه ی قو ' توسط کمپانی, رازی که عشق اونهارو محکوم به فنا کرده بود سرانجام فاش میشه. ولی آیا خیلی دیر خواهد بود؟

2.3K 27 528
𝗙𝗮𝗰𝗲

تو این دنیا هیچ چیز قرار نیست طبق خواسته های ما پیش بره ، اصلا آدم هایی که اطرافمون میبینیم خود واقعیشون هستن؟جانگ کوک مدت ها بود که جیمین رو بخاطر بی توجهی هاش از دست داده بود و جیمین سال ها بود تلاش میکرد اتشی که رها شدن از جانب جانگ کوک به جونش انداخته بود رو خاموش نگه داره.رویارویی دوباره ی این دو پسر قرار بود چطور رقم بخوره؟▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎عنوان: رویارویی | Face 🍂نویسنده: AHURAPAKZAD ژانر: رمنس | درام | تریلرکاپل: kookminتوجه!!!!اتفاقات این داستان تصورات نویسنده بوده و واقعیت ندارند همچنین اشخاص این داستان تنها نقش یک بازیگر را دارند و از نام ان ها برای بهتر سازی تصورات خواننده استفاده میشود!

1.6K 15 332
Friend or father ?!?!

چي ميشه اگه بچت با يه مرد ٢٣ساله دوست شه كه اون مرد پدرش باشه ؟!و اون مرد فقط سوالش اينه كه چرا ولش كردي ؟آيا اون مي دونست با خواست خودت تركش نكردي ؟!آيا مي دونست تو اون رو به قدري دوسش داري كه كله دنيات رو از دست بدي ولي اون چيزيش نشه ؟!

12.6K 27 1.1K

من؟ بیمار ترینم. شایدم بهتره بگم مبتلا ترین.از خودم میگماز خودِ وجودمجای چنگ هام میسوزه و خون میاداما هنوزم تموم وجودم چشم شده و زل زده به ناخون هام و التماس میکنه برای نجات و رهایی.از خودِ خودِ وجودمتو سیاه چاله ی وجودممن از خودم میگماز کسی که شاید به نظر تظاهرکننده بیاداما در واقعیتفرو ریخته و زیر میلیون ها سلول، تو سیاه چاله اساز کسی میگم که کشته شده. در سکوتاز من میگم...خودِ خودممن زیر پا گذاشته شدم. بار ها و بار ها و بار هازخمی شدم.بار ها و بار ها و بار هااما هر بار یه رنگ نجاتم داد.هربار یه چیزی زیر بازوموگرفت و بلندم کردجای زخم هارو شست. تیمار کرد و مراقبت.و دوباره همون رنگکمی متفاوت تر منو زخمی کرد.بار ها و بار ها و بار ها.و من الان مبتلای رنگین کمانمبا تنی زخمی تر و زخمی تر و زخمی تربا سوخته ترین سلول های تنمو دوباره بلند میشمطبیعت ققنوس همینه.امید و امید و امید.با این فرق که نمیدونم این بار هم باز زخم میخورم؟ یا بعد از تیمار شدن و مراقبت، تنها میشم؟ یا در مقابل هر تلخی، این بار من با هجوم رنگین کمان، رنگی میشم.نمیدونم اما...طبیعت ققنوس، خطره و نا امیدیش، مرگ ابدی.

288 7 63
لست كما تظن ⭐ /  بقلم بسنت طه

" لكل منا حياة وآحده , بها حكايه وآحده , وشيكة, مدهشه, متقلبة و عصيبة , تبدأ هذه الحياة ببكائنا و تنتهي بالبكاء علينا..... كم غرقنا في تيارات أمواج الحياه الهائجه دون طلب الاغاثه و كم بقينا أناس حقيقيون ذو قلوبا عفيفة ناضجه إلي أن تحولنا لأشخاص زائفون تملئ كؤوس قلوبهم المتكلفة بالاحقاد و الفجاج و الخزايا.....لماذا لا نعود إلي ذلك الوقت عندما كان جدول الضرب أسوء شيء بالعالم و لماذا لا نعود إلي هوايتنا الحقيقة التي قد فقدناها في هذا العالم الفظ القاسي الغامض....... لماذا يصفون الحب باللعنه!!!!!!! أيكون الحب لعنه نتيجه اختيارتنا الخاطئه أم لإنه يأتي بشكل مفاجئ لنا ؟؟؟؟؟؟لماذا أحببتك انت دون غيرك !!! لماذا تتراقص نبضات قلبي داخلي لك وحدك !!!!! _هل تعلم يا عزيزي كم تمنيت بان يجمعنا القدر في لقاء عاطفي لا ينسي مهما تقدم بنا العمر و لكن يؤسفني قول ان قصتنا معا مستحيلة لأنك نارا متأججه و أنا جليد قارسا.........و النار و الجليد لا يجتمعان أبدا 💔💔

45.3K 53 904 Full
KAMAS

صِراع دمَاء لأعداء قد ساقهم الطريق نحو الحب المحرم بين عشيرتين قد حكما العالم معاً ، لكن القدر قد قلَب طاولته ليكون النصر لنيران الإنتقام , بزوغ فجر كاماس كان نِهاية تدفّق دماء يوسوبا ، بزوغ فجر الزئبق كان بداية لعنة كاماس للعالم حتى تُحرقه بنيران حُبها الغير مُقدّر و الغير مُعترف به ، هُنا لا مكان للتّضحية و اللّعب بالقدر هو كل ما سيحدُث ، هُنا حيث يصدمُ الواقع بالوهم ليجعلكَ يائساً أمامه . الإنتقام يُقدّم بارداً ساتوشي _ ساما ، سيحرقك إن كان ساخِناً ، لا تجعلنِي أحرقُك و تجعل رُوحي تحترق معك ..لا شيء أفضَع من رُؤية باطن الإنسان ، سواء تشريحياً أو أخلاقياً ، لا الحُب و لا القوّة ستتمكّن من حمايتنا أختي .. وحدها التضحية .التصنيف [+18] : تاريخي تراجيدي ، رومنسية مُظلمة ، غموض و أسرار ، دموي إذا كُنت من عشاق النهايات السعيدة أنا أعتذر لك ، أغلق الصفحة عندما تلمحُ الأبطال مُبتسمين و سعيدين ، لا تُكمل ...كل حقوق الرواية تعود لي كَكاتبة أصلية للرواية ، كل الأفكار و الأسماء في الرواية من وحي خيالي لا تمُد للواقع بأي علاقة ، كل العشائر و الشخصيات من وحي خيالِي فلا أحلّل السرقة و الاقتباس من أفكاري .

2K 5 92
HappyBerthDay

قبل از شروع وانشات،یه توضیح کوچولو میدم دربارش:اول اینکه امگاورسه،کریس یک آلفاست و سوهو امگا.دوم،خودتون هم میدونین تو دنیای امگاورس بارداری امگاهای پسرامکان پذیره،پس زوج داستانمون ده تاگرگینه کوچولو دارن.سوم،مجموعه وانشاتای تولد،قراره تو تولد هرکدوم از اعضایه پارتش اپ بشه وبا کریس شروع شده،ولی ترتیب خاصی ندارن وممکنه پارت های آینده از نظر زمانی قبل یابعد از این یکی پارت باشن.پس قرارنیست هرهفته آپ‌مرتب داشته باشیم،فقط تو تولدهایامناسبت ها یک وانشات جدید ازهمین مجموعه اپ بشه.درکل پارت ها به هم ربط ندارن،یعنی اینجور نیست که اگر بقیه رونخونین،متوجه داستان این پارت نشید،داستان‌هاروند خاصی ندارن و بیشتر فان وفانتزی هستن وزندگی روزمره وشلوغ خانواده وو رو نشون میدن.در آخر،امیدوارم خوشتون بیاد،این نوشته های کوتاه خنده به لب هاتون بیاره و مثل همیشه حمایت کنین.

4.9K 16 1K
بحر الخيال (أفضل ما قرأت في الخيال)

ألا تجد من الصعب العثور على قصص وروايات جيدة؟ روايات تنسيك القليل من هموم الحياة، هل عانيت من قراءتك لبعض القصص المملة؟!هذا ما حدث معي.لذلك قمت بكتابة هذا (ليس رواية، ليس قصة قصيرة ) إنما هو يشمل كل ما قرأته من روايات جذبتني في موضوعها أو طريقة سردها أو عن كُتاب مبدعين.هل تحب الخيال؟ إذاً هيا بنا نغوص في أعماقه.هذا الكتاب يشمل القصص الخيالية فقط أما الدراما الاجتماعية والعاطفية فله كتاب آخر .دمتم سالمين.

65.5K 36 1K
My fucking werewolf

می دوم . در میان جنگل مهتاب خورده می دوم . شاخه های با بی رحمی چنگ می اندازند . پاهایم از ترس توان ندارند . خار بوته ها دستانم را میخراشند . درد دارد . همه چیز درد دارد . اما این کاریست که میکنم . می دوم . همیشه وقتی می دوم تنها یک چیز در سرم تکرار میشود . پایان ...اینکه اون ماموریت فاکی رو بی هیچ عیب و نقصی تموم کنم . اما حالا فقط یک چیز تکرار میشود .... هری . هری . هری باید برسم . باید برسم قبل از اینکه تبدیل بشه . اون قراره درد بکشه . دوباره . برای هزارمین بار . قلبم در سینه ام می کوبد .هری . خیلی دیر شده ؟ و ....... اونجا بود در مهتابی ترین قسمت جنگل . جنگلی همرنگ چشمانش . چشمانش زمانی که در عشق و شهوت غرق میشود .فریاد میکشید . آن قدر که تا فرسنگ ها شنیده میشد . دستانش . دستان کشیده و شیری رنگش . دستانی که تا همین چند لحظه پیش به سفیدیِ مهتاب بود . حالا به رنگ خاکستریِ تیره در اومده بود . انگشت هاش که مثل یک گرگ شده بود ." زود باش ...... زود باش عشق من ...... آروم باش هریه من . آروم باش " -------------------------------------------------هری و لیام چندین قرنه که گرگینه ان و فقط یک چیز طلسم رو باطل میکنه .... عشق واقعی . اما کی حاضره عاشق یک گرگینه ی وحشی بشه ؟ژانر : مافیایی _ رومنس _ تخیلی

94 6 13
هايدس Hydis [قيد الكتابة]

* لكل شخص هدف في حياته و لتحقيق كل هدف وسيلة.؛ كانت وسيلته لاخماد شرارة اشتياقه لها كان وسيلتها لذوبان قلبها الفارغ من الحياة معروف هو بدفئه و حيويته؛ ' خلافا لها لا تُعرفُ بشيء غير كونها لا تبالي بأي شخص مَهْمَا كان مُهِمًا ، ولكنها، رغم برودها تجاه كل شيء و شخص الا انها معذورة. ؛ فكما تعلمون لكل خطيئة عذز؛. عذرها هو حبها له و عذره هو ماضيه القاسي يراه الجميع مشرق بابتسامته الساحرة تراه يطلق ابتسامته الصفراء لكل شخص محاولا انجاد ذاته... ~اورابيل ستويوارت~ليوناردو لورس ايثوس ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛. ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛. ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛. ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ "لتكن انت الشرارة الحارقة، و انا النار الباردة، فما دمنا معا، ستلتئِم ارواحنا من جديد"

58 2 4
Model

ما هممون عاشقیمعاشق کسی که عاشقمون کردکسی که یهمون ثابت کرد همیشه داستانا اخرش تلخ نمیشهکسی که دنیامونو تو چشماش دیدیماون کسی ه که می خندوند ماروکسی که باهاش خوش بودیمکسی که تا وقتی عشقش باشه دیگه هیچی نمی خوایم...کسی که بخاطرش از همه گذشتیم کسی که حاضریم پاش وایسیم... حتی اگه دیگه عاشقمون نباشه .... حتی اگه پیشمون نباشه ...... این یعنی /عشق/....* ...........این داستان همینو بهمون ثابت میکنه.داستان دختری سادس که پسری باعث میشه زندگیش تغییر کنه..و باعث میشه حادثه هایی اتفاق بیفته..این دختر از اون سر دنیا دوباره برمیگرده..

15 2 0
يوميات عاشق الجزء 2

نبذه : ايلي جيون ودونغهي في الجامعه وتطورات في ساحه الروايه ما ذا يحصل ايلي التي فقدت القدره على البصيره بسبب الصدمه جيون ودونغهي وقصت حبهما وشخصيه جديده تظهر ... كيم هانيول : شخصيه مرحه وضحوكه متفائله شخصيه ات قلب طيب قام من حادث افقده الذاكره لمده كبيره جدا عاش في اروبا فتره مراهقته . ويجمعه مع ايلي حب من نظره اولى ❤️ ولكن سؤال هذا الجزء كن هو راوي القصه ومن هو الكاتب ؟ هل هما نفس الشخص ام اشخاص مختلفين !!!!

574 9 20
الإبن السابع ل Sakamaki

ماذا لو لم يكن سوباروا هو الأصغر . كورديليا أنجبت طفلا آخر مشابها لها لكنها كرهته حد الموت . لأنه لم يكن إبنها كما إعتقد الجميع بل إبن الزوجة الرابعة التي تخلت عنه ليلة ولادته كإنتقام من Karlheinz و تم إخفائه عن الجميع حين بلغ 12 سنة في برح مغلق

92 4 12
The song of death

داستان دو بالرین که سرنوشت اونارو از هم جدا میکنه، اما ایا دوباره به هم می رسن؟! قو حیوونیه که میتونه زمان مرگش رو تشخیص بده.وقتی میدونه قراره بمیره میره به اولین جایی که عشقش رو ملاقات کرد و باهاش یکی شد.بال هاش رو آروم میبنده و یک نوای خاص رو زمزمه میکنه ؛ بهش میگن نوای «آواز مرگ»قوی منبگو کجایی؟ بهم بگو تا تورو تو این جغرافیای بی رحم که منو از تو فرسخ ها دور کرد پیدا کنم و با تمام دلتنگیم در آغوشم بگیرمت. بهم بگو و بزار این قلب خسته و دلتنگ دوباره بتپه... کاپل:تهکوک، هوپمینWriters:Parmin and Majinوانشات کامل شده عزیزان💚

41 2 2
- style my life -

قصتي تحكي عن ..-يومياتي بأختصار لا شئ محدد :)انتظر لحضة :/لا يعني انها يوميات طبيعية !!تحكي عن احداث غير مباشرة , وذلك عندما كنت ؛في منتصف مدينة أعرفها ،، نظرت من حولي انني بين أُناس غير عاديين ' ليسوا من بني آدم او بنوا ابليس ~ عندها تفاجئت انني في لعبة او بالأصح" عالم غير دنيوي " فتحمست وأكملت طريقي من حيث وجدتُ نفسي .. عندها رأيت ؟👇🏻👇🏻👇🏻تفسير آخر للقصة ؛ "تتغير حياة سوبارو عندما يتم إستدعائه إلى عالمٍ أخر والأسوأ أنه تتم مهاجمته ولكن تنقذه فتاة غامضة ذات شعر فضي اللون ويُقرر أن يرافقها ليَرُد لها الجميل "*نوع الرواية : دراما - غموض - آثارة - دموي - رومانسي - أسطورة .تابعوا أحداث القصة من وقت لآخر لتعرفوا الرواية ااككثر , وعلى سخصياتها ;)القصة مقتبسة من انمي ؛ Re zero -ومقتبسة من خيال الراوي > إللي هو آنا :c

38 1 2
life again

زندگی دوباره ...!پارک شین هه مترجم فراری ارتش برای نجات وارد سازمان GNS میشه در همون حال کیم تهیونگ که تحت تعقیب اینترپل هست برای فرار وارد این سازمان میشه . پارک شین هه و تهیونگ برای کمک بهم مجبور میشن بادیگارد دختر رییس جمهور بشن .نویسنده : کارول -carol-

69 2 2
لوهلة ادركته /HYUNLIX

الطقس بارد ، قرب المحيط الواسع ، حيث هناك تلك الارواح بعيداً ترمى ، متجسدة داخل جسد ضعيف ،منهك،قابل للتعرض لجميع العوامل، سواء ذكراً او انثى ، باتو جثث ذابله باردة تتغذى عليه الكائنات البحريه ، حيث ابتدء العالم يظهر صعوباته الحقيقية التي لما كانت لتخطر بخيال احد .تصنيف :خيال.زومبي ، وحوش ، غزو .رومانسي،قتلمحتويات ربما لاتليق لاحد استمتعو ❤️‍🔥

602 2 8
The Husky and His White Cat Shizun

خلاصه منهوامو وی یو، پادشاه دنیای تهذیبگری ریش سفیدارو گول زد، همه رو از دم تیغ گذروند، هر گناه و جنایتی که به گوش بشر رسیده بود انجام داد. بعد از اینکه جون خودشو گرفت، دوباره به دنیا اومد و به اولین سالی که به شاگردی قبول شده بود برگشت. کالبد پسری جوان خونه ی روحی پیر و خسته شده بود. بعد از دوباره به دنیا برگشتن، حقایق و واقعیت هایی که تو زندگی قبلی زیر تلی از خاک مدفون شده بودند یکی پس از دیگری سر از خاک درآوردن. از بین تمام اون داستان ها ، چیزی که بیشتر از همه شگفت زدش کرد این بود که شیزونی که تو زندگی قبلیش تا مغز استخونش ازش متنفر بود، همیشه ازش در مقابل سایه ها حفاظت کرده... قلب یه مرد میتونه عوض بشه؛ حتی شیاطین و هیولاها هم میتونن شفقت نشون بدن و کارای نیک انجام بدن. مشکل اینجا بود که اون از بدترینه گناهکاران بود. رد خونی که رو دستاشه میشه یه روزی پاک بشه؟

119 1 3