تو هیچوقت من رو از دست نمیدی، مگر اینکه باور نداشته باشی چقدر دوستت دارم!❤️𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒓𝒆 𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒖𝒏 𝑶𝒇 𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒇𝒆𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡, 𝑆𝑐ℎ𝑜𝑜𝑙𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑍ℎ𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝
عنوان: سگگرگیژانر: فانتزی، رومنسکاپل: ییجاننام آرتیست: 中等屁روزهای اپ: چهارشنبهتعداد چپتر: ١۵+١خلاصه: "یه روز بارونی که به خونه برگشتم، دیدم یه پسر غریبه زیر راه پله خونهام چنبره زده. خیلی محتاج و بیگناه به نظر میرسید. برای همین به خونهام آوردمش و بهش سر پناه دادم. تا اینکه مشخص شد که اون..."
جان و ییبو توی سفر جادهای راه رو گم میکنن و توی مسیر یک رستوران پیدا میکنن که....genre:Thriller,criminal,romancecouple:yizhan(LSFY)
🥀𝑰 𝑴𝒊𝒔𝒔 𝒀𝒐𝒖🥀قول میدی برگردی؟: قول میدم برگردم. میتونم به قولت اعتماد کنم؟: تو تنها کسی هستی که وقتی بهش قول میدم، تمام تلاشم رو میکنم تا بهش عمل کنم. _________________وقتی دلم برات تنگ میشه، روبهروی گلهایی که برام خریدی، میایستم. باید جای من باشی تا بدونی چقدر دلتنگی به قلبم فشار میاره. این گلهارو تو لمس کردی، تو زیباشون کردی، پس میتونه کمی دلتنگیم رو رفع کنه.هر لحظه دلتنگتم، حتی وقتی کنارمی احساس دلتنگی میکنم... یک روزی میاد این دلتنگیها به آخر برسه و قلب بیچاره من آرومتر بشه؟_________________نام فیک: دلم برات تنگ شدهتعداد پارتها: مشخص نیستنوبت آپ: دوشنبههاژانر: عاشقانه، پلیسی، کمی غمگینتایپ: ورس
𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒 : 𝑌𝑖𝑧ℎ𝑎𝑛 (𝑍𝒉𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝)𝐺𝑒𝑛𝑒𝑟: 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦,𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒,𝑆𝑚𝑢𝑡,𝐴𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝐴𝑟𝑚𝑎𝑡𝑖200ســال تموم منتظر این لحظه بودمو بلاخــره وقتشه عوض بدید این اهریمنی که شدم رو مدیون شمام.....ییبو:چرا من باید اون فرد باشــم؟! من از مردن میترسم!!....ژان سرش رو بالا اورد و لـب هاش رو روی رگ گردن یـیـبـو گذاشت، صورتش جمع شد ولی لب هاش رو بهم فشرد تا صدایی از بینشون خارج نشه.. بعد از مک عمیقی که زد اولین خراش رو روی ترقوه اش انداخت و بــا زبونش رد خــون رو دنبال کرد.
🐷: جانگا میدونستی پنگوئنها از حیواناتی هستن که وقتی برای خودشون جفتی انتخاب میکنند، تا آخر باهاشون میمونند؟؟؟🐰: نه، چه جالب. 🐷: آره خیلی جالبه، حالا میشه تو پنگوئن من باشی و من پنگوئن تو؟𝐹𝑖𝑐 𝑁𝑎𝑚𝑒: 𝑊ℎ𝑒𝑛 𝑌𝑜𝑢 𝐶𝑙𝑜𝑠𝑒𝑑 𝑌𝑜𝑢𝑟 𝐸𝑦𝑒𝑠𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡, 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝑆𝑐ℎ𝑜𝑜𝑙𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑉𝑒𝑟𝑠𝑒𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝑆𝑢𝑛 𝐹𝑙𝑜𝑤𝑒𝑟𝑆𝑡𝑎𝑡𝑢𝑠: 𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑
اون ها پدر و مادر نبودندابزاری برای شکنجه دادن بودنداون فقط منتظر یک ناجی بود...اون مرد وقتی رسید که پسر شکسته بود
+برام مهمه بدونم وقتی این بوم رو ازم خواستی می دونستی چیه؟_ یه نقاشی ؟+ اون یه کاواکاریهوقتی که نوری روی رودخانه ی تاریکی می تابه.الان که فکر می کنم،اگه صدتا دیگه ازین نقاشی بکشم،همشون رو به تو می دمتو برای من همون نور هستی وانگ ییبو...
"تا تهش باهات میمونم ییبو."ژانر: علمی تخیلی | عاشقانه | ماجراجویانه | معمایی | جناییکاپل: ییجاننویسنده: blue
تیکه ای از داستان:اروم در دستشویی رو باز کردم و سرکی به بیرون کشیدم با ندیدن ییبو پریدم بیرون و درو بستم همینکه درو بستم نگاهی به سمت راستم کردم که ییبو دست به سینه با نیشخندی پشت در بود جیغی کشیدم هل کرده پریدم عقب که پشت پا خوردم نزدیک بود کف زمین پهن شم که ییبو سریع گرفتم به خودش چسبوندم شوکه و خجالت زده خشکم زده بود-بوو بوگاییبو نفس عمیقی کشید کنار گوشم لب زدییبو:اگه میدونستی با بوگا گفتنت چه اتیشی توی قلبم بلند میکنی ...هپی اندییبوتاپ
نظر إليها بغضب وقال لها جبتي منين الرقم ده فارديت عليه ببرود و لامباله هو الي اتصل بيه وثانيا انت جيبني هنا لية وعوز مني ايه وانت مين اصلا
𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 .𝑆𝑚𝑢𝑡 .𝐴𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛. 𝑍𝑜𝑚𝑏𝑖𝑒𝐶𝑢𝑜𝑝𝑙𝑒𝑠: 𝑌𝑖𝑍𝐻𝑎𝑛𝑆𝑡𝑎𝑡𝑢𝑠: 𝑀𝑢𝑙𝑡𝑖 𝑆𝒉𝑜𝑡𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝐴𝑟𝑚𝑎𝑡𝑖✎𝒉𝑎𝑝𝑝𝑦 𝑒𝑛𝑑𝑖𝑛𝑔"تموم شده است"دلایل زیادی برای اشنایی با ادما توی این دنیا وجود داره.. اما کی فکرش رو میکرد «زامبی» بشه دلیل اشنایی وانگ ییبو و شیائو جان!
تمام اتمهای تشکیل دهندهی روح و جسمت رو میبوسم پارک جیمیننعنای تو.کاپل: یونمین-مینیونژانر: فلاف، روزمره، صافت.
غرفةً تقع في الطابق الأخير من القصرلا أحدًا يعرف ما الذي يوجد بداخلهاولا أحدًا يعرف ما سر قفلها كل تلك السنين غيرهُوما سبب منعهُ لدخول أحدًا لها؟! وما سبب تدهور حالتهُ وهيجانهُ عندما يخرج من تلك الغرفة بعدما يدخل لها؟!وما سبب تعلقه وعلاقته مع الغراب الكبير الُبني التي يأتي كل ما رآه يخرج من الغرفة وهوه حزين؟!تساؤلات كثيرة تراودنا لمعرفة سر هذهِ الغرفة وكل من يتعلق بهاوبأحدا الأيام تتسائل تلك الفتاة البريئة للمعرفةوتقرر أن تدخل الغرفة بأي طريقةً كانت لتروي فضولها ومن بعد إصرار ومحاولات فاشلة تدخل البنت وتشبع فضولها لاكن!!..على حساب سلب روحها من جسدها وبمثل ما قال مانع دخول الغرفة لها وهوه يحذرها من دخولها..-أنتبهي ترا اليدخللها ما يكدر يطلع منها مثل ما دخل #"طلاسم"_السلاطينرواية عراقية حقيقية بقلمي: إسراء بني عباد
فتاة فقيرة مسلمه يشاء الله ان تلتقى بهذا السلطان المتعجرف لكي تهديه وتنشأ قصة حب بينهم
+بنظرت دختره یا پسربه سختی نگاهش و از اون چهره دلنشین گرفت درحالی که کنار جیمین می نشست گفت: نمیدونم...جیمین لب گزید و اروم دستش و به سمت پایین تنه اون موجود برد با لمس بر امدگی بین پاش با ترس و هیجان دستش و عقب کشید و رو به نگاه منتظر کوک با چشمای گشاد شده تند تند لب زد:فاااک اون پسره پسره کوک اون پسره واقعا پسره؟ جونگکوک ناخودآگاه گفت: لعنت..! برای پسر بودن زیادی خوشگله..! ༺༻ ༺༻ ༺༻༺༻کاپل اصلی:کوکوی کاپل فرعی:؟ژانر:فانتزی-کمدی-سفر در زمان-تاریخی-رومنس
شیائوجان و وانگ ییبو نیمه شب توی خیابونی خلوت باهم رو به رو میشن.شیائوجان انیگمایی هستش که زندگیش بخاطر اتفاقات ناگواری دچار تغییر شده و دوران سختی رو پشت سر میذاره و سعی میکنه گذشتهاش رو فراموش کنه.و وانگ ییبو آلفایی هستش که وارث خاندان بزرگ وانگه. پسری که برای پدرش اهمیت زیادی داره.رابطهی شیائوجان و وانگ ییبو شروع میشه ولی با شروع مشکلات زندگی کم کم همه چیز تغییر میکنه و روزی بدترین اتفاق برای آن دو پدر میفته که همه چیزو تغییر میده...ૢ𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: Phantomૢ𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Omegaverse, Mperg, Angst, Smut, Romance, Dramaૢ𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: Yizhan (zsww)ૢ𝐢𝐝.𝐓𝐞𝐥𝐞𝐠𝐫𝐚𝐦: @PhantomIuna
" القانون الأول لا تَلْعَب مَعْ أنثى الشيطان .. سَتحْرِقَك" حَيث تَتحَرك تِلكَ الأقنعَة مُتَراقصةٌ عَلى لحنٍ خلفَهُ سِرً تَرابَطت سِتَة أَقْنِعَة ،، لِتُأكد ظُهور ذَات الْذِكرة الْتى يُخبؤنَها عَن الْأعيُن وَ الْأَذَانْ ،، يَتواجِد قِنَاعٌ يَتلاعب بِهم كَالدُمى المُتَحركة حَامِلاً اِبتِسامَةٌ جانِبيةَ وَ عَينَاه تُرَاقِبهُم بكُل تَركيذْ حافِراً هَدفُه فِي ثَنايَا عَقلِه و مِن جِهةً أُخرى كَانَت تَتامَيل أجسادِهم عَلىَ أَلْحانٍ بَنوهَا عَلى أنْقاضْ آلامِهم .،،لَقد خَبئوا سِرً وَ هِي تَورَطَت مَعهُم ،، تَورطَت بِشئ أَكبَر مِنها ظَناً انَه فِي حَجمِها ..كَما فَعلوا،، ظَنوا اَنهُم الأذكَى لِيظهَر مَن هوَ أَذكَى مِن الْجَمِيعفَقد وقْعت اوكتَافْيا سُتوفر الفَتاة الجَدِيدة بَين رَسائل تَهدْيد مِن شخْصٍ مجهول يَسعى لِلأنتقام مِن الجَميع .. فكَيف ستكون حَياتها فِي الأكاديمية وَ طريقهْا لِإيجاد ذَلك القاتِل بينْ كُل الأقنِعةفَهَذهِ لَيسَت أي حَفْلة ... بلْ حَفْلة الأقْنِعَة " جميع الحقوق محفوظة "🏅#1 _teenfiction
کارآموز عجیب من ( جنلیسا )ژانر: عاشقانه، هیجان انگیز، اسمات، درام، هپی اندلیسا من به خاطر سلامتی و خوشبختی خودت ازت فاصله گرفتم حالا که تقدیر دوباره ما رو به هم رسونده محال از دست بدمت درسته تو منو به یاد نمیاری باشه من کاری میکنم دوباره عاشقم شی لیسا من به این عشق کهنه توی سینم ایمان دارم حالا هر چقدر میخواد سنگ جلوی پامون باشه #جنلیسا #جنی #لیسا #بلک_پینک #کارآموز_عجیب_من#jenlisa #jennie #lisa #blackpink #My_strange_intern
𝗇︎𝖺𝗆︎𝖾 : 𝗂𝗆︎𝗉𝖺𝖼︎𝗍 𝗍𝗈𝗎𝖼︎𝗁︎ 𝗀︎𝖾𝗇︎𝗋𝖾 : 𝗅︎𝗂𝗍𝗍𝗅︎𝖾 𝗌𝗆︎𝗎𝗍, 𝗋𝗈𝗆︎𝖺𝗇︎𝖼︎𝗌, 𝗌𝗉𝗈𝗋𝗍𝗌, 𝗅︎𝗂𝗍𝗍𝗅︎𝖾 𝖼︎𝗈𝗆︎𝖾𝖽𝗒 𝖼︎𝗈𝗎𝗉𝗅︎𝖾 : 𝖵𝗄︎𝗈𝗈𝗄︎او حاضر بود برای لمس شدن بدنش از طرف استادش حتی ضربات محکمی مثل این را متحمل شود.. و برای لمس کردن بدن عضلانی او مشت های بیجانش را به سمت او بفرستد.. شاید میتوان گفت، لمس ضربتی؟𝖻︎𝗒 : 𝗄︎𝖺𝗋𝗅︎𝖺39
في الغموض أسرار ~أسرار قد لا نكتشفها إن لم نخض خطوة نحو التضحية من أجلها ♡♡๑في كل مغامرة هناك أحداث تكشف لنا الجانب الآخر من الحياة ✿قد يكون جانبا ايجابيا ๑﹏أم جانبا لا يعترف سوى بالسلبيات *﹏*لكن السؤال المطروح هو : هل دائما يكون للشجعان نصيب من النجاة و عيش السلام بعد الكوارث !؟؟ ・・・هذا ما سيجيبنا عنه «فالساي» و أصدقائه الذين سيواجهون عصابة باسم «تورمنتورز» لا تعترف بالرحمة !! ~_~
دوق آدلر، المعروف بأنه أفضل رجل في إمبراطورية آسكارد، وسيم كأنه تمثال منحوت ... ولكن - هو قاتل متسلسل وشرير خفي في هذه الرواية. والأميرة شارلوت، التي تزوجها لأجل راحته، قتلت في الليلة الأولى من زفافهم.ولكن أنني الأميرة التي مصيرها أن تقتل على يد الشرير الخفي في ليلتهم الأولى."على أي حال، إنه زواج مرتب، ونحن لا نرغب حتى في رؤية وجوه بعضنا البعض، لذلك سنلتقي فقط في يوم الزفاف."ولكن من الواضح أن الشرير الخفي متردد في الزواج مني. لذا كان اختياري هو...اعترافي له بحبي بقولي : "وقعت في حبك من النظرة الأولى. فهل توافق على مواعدتي؟"بقيت ستة أشهر فقط حتى موعد الزفاف الاصلي في الرواية. لذا قررت إجراء تحقيق سري حوله بالاقتراب منه تحت ذريعة مواعدتنا. الناس لن يصدقونني، لذا سيتعين علي إيجاد الأدلة بنفسي وانا بجانبه الأن لاحاول كشف حقيقة أنه قاتل متسلسل...***صوت بارد انساب إلى أذني: "قلت إنك وقعت في حبي من النظرة الأولى، فلماذا ترقصين مع رجل آخر؟" "ماذا، ماذا تعني؟ رقصت معه فقط لافتتاح الحفلة..."احترقت رقبتي فجأة من انفاسه الساخنة التي لمست أذني. صوته البارد وانفاسه الساخنة المتناقضين جعلوني أشعر بالدوار أكثر."في ذراعيه، دعوته بحنان باسمه."كنت أحبس أنفاسي لأنني لم أستطع منع نفسي من الذوبان في تلك
ییبو پسری که بعد از مرگ ناگهانی مادرش تنها میشه و مسئولیت زندگی ش را باید بعهده بگیره..و مراقبی که به سراغش میاد ..
رابطهاش با سهون قبل روز تولدش عالی بود. سهون با خنده نگاهش میکرد و خاطرات روزش رو براش تعریف میکرد. وقتی میدیدش بغلش میکرد و کلی کارهای دیگه که دوستهای صمیمی با هم میکنن؛ ولی بعد از اون روز نحس، حتی یک بار هم خندهاش رو ندیده بود.. همش نگاههای سرد و دیوونه کننده! در مقابل این رفتارهای سهون بکهیون جوابی به جز معذرت خواهی نداشت. اما برای چی عذرخواهی میکرد؟ اون واقعا حق داشت تا از این یکنواختی زندگیش خسته بشه.. سهون چش شده بود؟ اون به هیچ عنوان سهونی نبود که قول داده بود همیشه کنار دوستش، بکهیون باشه.. درسته. دوستش، بکهیون! سهون هیچوقت هیچ قولی به شریک زندگیش، بکهیون نداده بود...کاپل: سهبک ، چانبک (یکطرفه)ژانر: درام ، هیجان انگیز ، رمانتیک ، مافیا ، اسماتهپی اند.
ماجرای هیجان انگیزی از ملاقات شاهزاده یونانی با چنگ نواز رومیصفحات زندگی هردوی اون ها بعد دیدارشون از نو نوشته میشه ؛زوجی تاریخی که بعد ها ، شیرینی زندگیشون وارد کتاب های قصه و غزل میشه!