𝕣ꫀᥴꪮꪜꫀ𝕣ꪗ 1

اگه پرنده ها بال نداشتن قطعا نمیتونستن پرواز کنن .
اگه تمساح‌ها دندون نداشتن هم قطعا نمیتونستن چیزی بخورن
اما.. اما..
اما اگه ادما چشم نداشته باشن چی ؟
کاتسوکی  اخرین ضربشو به  تشکش  زد  و  سرش رو داخل بالش فرو برد 
"اگه چشم نداشته باشن قطعا نمیتونن ببینن "
زمزمه کوتاهی  کرد و سرش رو چرخوند  گوی  های یاقوتی رنگش هنوز بسته بود ‌.
نفسش رو عمیق به بیرون فرستاد  و  چشماش رو باز کرد
سفید بود .
درسته رنگ دیوار اتاقش سفید بود از جاش بلند شد و موهاش  رو با دست  بالا داد
بعد از کشیدن عضالاتش پتوش رو تا کرد و روی تخت گذاشت دستاش رو  دور بازو هاش حلق کرد و سمت  ایینه اتاقش رفت 
این صورت  اگه یه روز نمیتونست بیبنتش چی ؟
سرش رو کج کرد و سمت در حمام رفت قطعا یه دوش از اون خواب آزاردهنده رهاش میکرد .
دوش رو باز کرد بی توجه به دمای اب و لباسای توی تنش  زیر اب رفت    کمی اروم تر شده بود
زیر دوش نشست و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد سرش میون زانو هاش گذاشت و دستاش رو  هم روی زانوهاش  یکی از مچ هاشو  صاف گذاشت و بعدیو روی موهای خیسش  کشید
چشماش رو بدون بستن  به سرامیکای  مات کف حمام دوخت  اما اگه....
صدای حالت لرزش ارومی گرفت
"تو کی هستی ؟"
لباش رو به هم دوخت  و با ترس سرش رو بالا اورد
سرامیکای شفاف دیوار  کمی از تصویر ناهماهنگ و  در هم شکسته پسر ریزجسه رو  منعکس میکردن
سرش رو  محکم به چپو راست تکون داد  که همراهش قطره های زیادی از اب به اطراف و تصویر منعکس شده پاشید 
دستاش رو روی صورتش گزاشت و از جاش بلند شد
لباسای خیسش رو در اورد و زمین انداخت  موهای کاهی رنگش که حالا به خاطر خیسی اب کمی رنگ گندمی به خودشون گرفته بودن  رو شست و با ارامشی که بهش  تزریق شده بود از زیر دوش بیرون اومد .
لباسا رو ری زمین رها کرد و فقط حوله ای دور خودش پیچید
و از  حمام بیرون رفت
پوشیدن لباس فرم همیشه براش سخت بود
یه هودی مشکی رنگ ساده به جای پیرهن مدرسش پوشید و شلوارش رو پاش کرد کت دبیرستان رو تنش کرد و در اخر کلاه هودیش رو سرش گزاشت .
موقه بیرون رفتن هنگام برداشتن کیف مدرسش بدنش رو کشید  تا کلیداش و کیف پولش رو از  میز کنار تختش برداره .
کفشاش رو پاش کرد و اولین قدمش رو برای امروز بیرون گزاشت .
توی راه دبیرستان مثل همیشه از پارک جلوی خیابون اصلی گذشت  اما امروز یه چیزی فرق داشت
هدفون کاتسوکی  داخل خونه جا مونده بود و صدا های اطراف براش از هر چیزی ازار دهنده تر بود
میگن صدا ها هنگام دیده شدن با دوچشم  بیشتر به گوش میرسن  انسان موقه خیره شدن فرد دیگر هشیار تر میشه 
عصبی قدم هاش رو به جلو برمیداشت تا این راه  کوفتی  بالاخره به پایان برسه
اما قدم اخری که برداشت مصادف با خورد به کسه دیگه و در اخر افتادن روی دوتا دستاش روی اون فرد بود  ..
کف دستای دردناکش رو از روی زمین بلند کرد  و خودش رو قل داد تا به سمت چپ برگرده و روی باسنش بشینه
دستاش رو لمس کرد و به  فرد بخش شده روی زمین نگاه کرد ک دنبال چیزی میگشت ..
سرش رو اروم تکون داد  کلاه هودی از روی موهای  روشنش پایین افتاد  و زیبایی پنهان صورتش رو مشخص کرد .
زاویه ای زیبا و بیهمتا برای  ثبت کردن یه عکس نایاب  از زیبایی درخشنده یه فرد روی زمین سخت و سبز رنگ بهاری ...
کاتسوکی بدنش رو کمی عقب کشید تا از مرد فاصله بگیره  کلاه هودیش رو روی سرش گذاشت و این بار با دقت به  مرد رو به روش نگاه کرد  سرش رو مثل گربه کنجکاوی جلو برد
"هی.. من خوردم بهتون  چیزه.. حالتون خوبه؟"
با دست پاچگی علی رقم فاصله ای که با اون مرد گرفته بود  زیر لب با صدای گرفته ای تکرارش کرد
"هی .. حالت خوبه؟"
اون مرد برای اولین بار برگشت به سمت کاتسوکی   با این ک دقیقا به اون سمت نگاه نمیکرد اروم خندید و دستاش رو مضطرب روی موهاش کشید  لبخند درخشانی داشت  صورتش  برق میزد  لب هاش کشیده شد  و با صورت خندانش  سمت هوای معلق لب زد "اوه اره  لطفا منو به خاطر این بی توجهیم ببخش یادم رفت تمام اطرافم رو چک کنم "
کاتسوکی  از رفتار عجیب مرد اخمی کرد  لباش رو ورچید و اروم گاز گرفت  دستاش رو  به هم مالید و توی صورت اون مرد دقیق شد  عینک دودی کج شدش رو با نوک انگشتاش گرفت و درش اورد 
پسر هول شد  دستاش رو سریع تکون داد تا  روی صورتش   لمس کنه و عینکش رو پیدا کنه
پسر کوچیک تر با تعجب  دستش رو جلوی پسر دیگه تکون داد  و  ترسی اروم گوشه ذهنش جا خش کرد
اون مرد نمیدید ..
اب دهن جمع شده توی دهنش رو قورت داد و روی زانو هاش نشست  که نزدیک تر به مرد شه
دستش رو گرفت و عینک رو روی دستش گذاشت
"ب..ببخشید  کج شده بود برش داشتم"
کلاه هودیش رو با دست دیگش پایین کشید  دستش رو که زیر دست فرد دیگه بود کشید  به محض قطع شدن اتصال دست هاش
مرد کور دستش رو محکم گرفت و نزدیک کشید.
جریان برق توی تک تک عضلات بدن کاتسوکی چرخید صورتش نزدیک تر به مرد شد  حالا واضح تر میدید .
صورت روشن  لبخند درخشان  دندون های سفید چشم های قرمز  به همراه موهایی قرمزتر و نیمه بلندی که به صورت نا مرتب روی صورت مرد ریخته بود ..
"اسمم کیریشیماس ایجینوری کیریشیما تو چی ؟"
کاتسوکی  کمی عقب کشید  دستش رو از دست مرد دور کرد و  لباش رو ورچید  صورتش رو کمی  کج کرد و بینیش رو  بالا کشید
نگاهش رو روی چشمای  بی سوی  کیریشیما دوخت
"کاتسوکی . "
لباش رو گزید  اخرشم فقط اسمش رو گفتع بود   از روی زمین بلند شد  دستای خاکیش رو به شلوارش مالید  تا خاک جفتش رو بگیره
دوباره سمت کیریشیما  خم شد و برای بار سوم در یک روز دستش رو گرفت و کمک کرد بلند شه.
عشق..
افرودیت عزیزم  چشمان درخشانت سخنان دلبندت  ..
همانند اوقاتی که دست هایت را میگیرم
عشق بی پایانی درون مرز رگ های بدن فانی من جان میگیرد ..
اه افرودیت عزیزم..  چشمانت..  اه چشمانت ...


امیدوارم برای پارت اول قابل قبولتون باشه  اگه ازش حمایت کنید زود به زود اپ میکنم
بای بای~

Comment