🤧🤧🤧🤧🤧

آلمایت با یکی تماس گرفت و گفت : میدوریای جوان ، بیا به این آدرس خیابان ...... پلاک .......... .
بعد 5 دقیقه یکی در زد . یه پسر با موهای شلخته وارد شد و همین که اومد تو با دیدن امیتیس راهش رو برگردوند خواست بره بیرون که آیزاوا در رو روش بست .
آیزاوا - کجا با این عجله ؟
میدوریا - من الان یادم اومد یه جا کار دارم . ببخشید و خدافظ .
آیزاوا از شونه هاش گرفت و آورد نشوندش کنار امیتیس . امیتیس یه سیب گرفت طرفش .
میدوریا - چیکار کردی ؟
امیتیس - هیچی باور کن .
میدوریا - اگه کاری نکردی چرا جو اینطوریه ؟
امیتیس - من فقط یه خاطره تعریف کردم .
میدوریا - خلی دیگه .
امیتیس - خودتی .
میدوریا - راستی میدونستی بابا رو گرفتن ؟
امیتیس - اون الان داره عشق و حال میکنه بدون غرغرای مامان . ولش کن .
میدوریا - تو مطمئنی دختری ؟
امیتیس - همون قدر که تو مطمئنی پسری مطمئنم . لوس بچه ننه .
میدوریا - دلم به حال اون بدبختی که عاشق توی کثافت بشه میسوزه .
امیتیس - به درک گلابی خنگ .
میدوریا - بادمجون .
امیتیس - شغال .
میدوریا - اشغال .
امیتیس - عوضی .
میدوریا - کثافت .
امیتیس - گاو .
میدوریا - گوسفند .
امیتیس - الاغ .
میدوریا - شتر .
امیتیس - خر .
میدوریا - دیوث .
امیتیس - #$@&/^#^
میدوریا -! #@/$*#
امیتیس - &/##@/#%/#÷_#%!
دیگه کار داره به جاهای باریک میکشه .
من - بسه .
میدوریا پاشد رفت تو آشپزخونه .
من - کجا ؟
میدوریا - میخوام یه چیزی پیدا کنم بخورم .
امیتیس - واسه منم بیار .
میدوریا با  دوتا ظرف مرغ اومد .  اول خودش خورد . بعد که امیتیس بیخیال میوه شد . یک دونه مرغ برداشت و گاز زد . بعد از قورت دادن خندید .
امیتیس - کثافت .
میدوریا هم یه لبخند معصومانه تحویلش داد .
امیتیس یه قاشق برداشت و تا دسته فشار داد تو دهنش .
من - هوی !
بعد به سرعت بلند شد رفت تو دستشویی . بعد یکم اومد بیرون . و رفت تو آشپزخونه . یه ظرف آب جوش آورد . بعد ریخت رو شلوار میدوریا .
میدوریا - هوی !
امیتیس - شغال . به امید خدا عقیمت کردم .
میدوریا - اونقدر هم چیز خاصی نبود .
من - یکیتون بگه چیشده ؟
امیتیس - توی این مرغا پر از دارچینه. 
من - خوب که چی ؟
امیتیس - من به شدت به دارچین حساسیت دارم . اگه حظمش میکردم کل بدنم باد میکرد و بعد راه نفس کشیدنم بند میومد و خفه میشدم .
من - این یه بدن مصنوعیه ! دقیقا چطوری حساسیت داری ؟
امیتیس - ببین . طرز کار این بدن ها اینجوریه که با مواد شیمیایی ساخته میشن درست مثل بدن انسان ها . وقتی روحم وارد شه دیگه با یه بدن واقعی مو نمیزنه ولی هیچوقت نمیتونی یه بدل رو بزاری جای واقعیش به خاطر همین سریع نابود میشن . تازه به غیر دارچین به پنبه و آهن هم حساسیت دارم و این خر اینارو میدونه .


میدوریا - خب چیزیت که نشد هنوز زنده ای .
من - آها راستی ! تو مگه نگفتی اون ربات هایی که شکل عنکبوتن مال برادرتن؟ 
میدوریا - آره مال منن . چطور ؟
من - خب پس میخوام بکشمت .
میدوریا - چرا ؟
امیتیس - بهت گفتم که . اون هارو من درست میکنم . ولی هر چی که شبیه عنکبوت بود دلیل نمیشه مال میدوریا باشه . برو بیار رباته رو .
من رفتم ربات رو بیارم و اونا شروع به بحث کردن . ربات رو براشون از تو اتاق آوردم .
امیتیس یه نگاه به ربات انداخت و گفت : داداش قبول کن این مال ما نیس . علامت پشتش رو بنگر . من این علامت رو روی رباتام نمیزنم .
میدوریا - درسته این روی عنکبوت ها شکل ستاره روی گرگ ها شکل تاج و روی مار ها شکل ماه میکشه . این یه تاج روی عنکبوته.  چون فقط از ربات های گرگی استفاده کرده تو کشور مون همه فکر میکنن رو همه ربات ها شکل تاج میزنه . یکی میخواسته بندازه گردن ما .
امیتیس - خوب اگه کارتون تموم شد ما بریم .
تا خواستم چیزی بگم گوشی میدوریا زنگ خورد . میدوریا با دیدن شماره فقط گوشی رو داد به امیتیس .
امیتیس - یا خدا .
جواب داد .
زن پشت خط با جیغ و داد - دختره ی الاغغغغغ .
امیتیس گوشی رو از سرش فاصله داد .
امیتیس - سلام مامان .
میدوریا فقط نگاه میکرد .
مادرشون - بابات پیش توئه مگه نه ؟ جواب منو بده ! مگه بهت نگفتم بابات رو حق نداری تو خونت راه بدی ؟ ها ؟ پس چرا راش دادی ؟ الان پا میشم میام جفتتون رو میزنم تا آدم شین . از تو یادم نمیره پسره بیشعور . میدونستی خواهرت کجاس یه کلمه حرف نزدی ؟ جفتتون رو آدم میکنم . الان کجایین؟
امیتیس یه نگاهی به میدوریا کرد و بعد گوشی رو گذاشت رو زمین و جفت پا کوبید روش .
میدوریا - یکی دیگه برام میخری .
امیتیس - الان فقط بدو . بدو در ریم الان پا میشه میاد اینجا .
صوای در زدن اومد .
امیتیس - آخ آخ اومد ! بدو فقط.
جفتشون رفتن تو بالکن و پریدن پایین . در رو باز کردم . یه زن عصبانی اومد تو .
زن - کجان ؟
من - کیا کجان ؟
زن - بچه هام رو میگم . کجا رفتن ؟
من - شما اینجا بچه میبینید ؟
زن - اون گوشی بچه منه .
بعد به گوشی خورد شده میدوریا اشاره کرد .
خاک لو رفتیم .
من به بالکن اشاره کردم و اونم رفت اونجا و پرید پایین بعد صدای جیغ و داد و خنده اومد . بعد هر سه برگشتن بالا . میدوریای کبود و امیتیس که میخندید و مامانشون که آروم شده بود .
من - تو چرا سالمی ؟
امیتیس - من همیشه تماشاچیم . 👌


Comment