🤧🤧🤧

دبی - میخوای من رو به همه نشون بدی ؟
من - تازه باید از اسم واقعیت استفاده کنی . آقای تویا تودوروکی. 
تویا - هر جور تو بگی . پرنده کوچولو .


----------------------------------------------------------------------*


من بلندش کردم و دوباره از بالکن رفتیم بیرون بعد 15 دقیقه یه عمارت جنزده جلومونه .
همین که جلو در فرود اومدم در وا شد .
امیتیس - به به . پارسال دوست امسال اشنا ! چیکار داری که اومدی اینورا  ؟
با سر به دبی اشاره کردم . امیتیس هم بهش نگاه کرد و اون رو برد داخل یه اتاقی و بعد چند ثانیه آورد بیرون . تموم زخماش خوب شده بود و پوستش حالت عادی داشت من تشکر کردم . امیتیس فقط سر تکون داد و یه مایع قرمز هم داد دست من .
من - این چیه ؟
امیتیس - الان برید خونه هم موها هم بدنش رو با این بشوره تا بعد متوجه بشید .
من - نمیدونم چیه ولی مرسی . امیدوارم بعد بتونم برات جبران کنم . با اینکه هویت واقعیت رو بهم نمیگی . ولی درکل .😄
امیتیس خندید و گفت : همین که لوم ندادی خودش خیلی کاره . حالا برو بیرون کار دارم باو
رفتیم بیرون و دوباره پرواز کردیم .
تویا تو راه پرسید : قدرت اون دختره چیه ؟ نتونستم تشخیص بدم .
من - توضیح دادنش سخته . همه چی . هر چی بگی میتونه کنترل کنه و بسازه . قدرت ذهنی یا بدنی فرق نداره حتی قدرت های کمیابی مثل زمان و پاک کنندگی . بال هم داره با اینکه نشون نمیده و میتونه خودش رو به هر شکلی در بیاره .
دبی - پس به معنای واقعی کلمه یه چاقوی همه کارس؟  چطوری با همچین کسی آشنا شدی ؟
من - میشه گفت اره . وقتی دنبال تومیگشتم باهاش آشنا شدم .
دبی - آها . دقیقا کجا رو داشتی دنبال من میگشتی ؟
من ـ از سومعه ها و خانه بی‌خانمان ها شروع کردم تا بیمارستان و پزشکی قانونی .
تویا ـ عجب
رسیدیم  خونه و تویا دوباره رفت حموم .
همونجا زنگ در رو زدن . در رو باز کردم . همونطور که فکر میکردم میروکو و تلاش و آلمایت . قهرمان شایسته و چند نفر دیگه اومده بودن .
من - چه خبره !
میروکو - همه اومدیم فوضولی .
من - اون که مشخصه .
تلاش - اومدیم از اون دوستت تشکر کنیم که تویی که مارو زجر میدی رو زجر میده .
من - دیگه در این حد هم بد نیستم . بفرمایید تو . تویا حمومه .
میروکو - مگه اسمش دبی نبود ؟
من - نه اسم اصلیش تویائه احتمالا تلاش هم از دیدنش خوشحال میشه . من دبی صداش میکنم .
میروکو - صحیح .
همه وارد خونه شدن . هیچکس لباس قهرمان نداشت و همه لباس های عادی پوشیده بودند .
رفتم تو اتاق و یه دست لباس دیگه جلوی حموم گذاشتم . تویا همونجا دستش رو از لای در دراز کرد و لباس هارو گرفت و پرسید : مهمون اومده ؟
من - آره . در اصل یجورایی میشه گفت مهمون ناخونده .
تویا اومد بیرون .
من - خب چیشد ؟
تویا به موهاش دست زد و گفت : دخترا عجب نرم کننده های قویی دارن . موها و پوستم کامل عین روز اول شده . انگار هیچوقت نه رنگ شدن نه سوزونده شدن !
من - پس نرم کننده بود . حالا بیا برو سلام کن . راستی بابات هم هست .
تویا - من به این سرعت توانایی مقابله باهاش رو ندارم !
من - عب نداره تو میتونی . لااقل تلاشت رو بکن  .
تویا - اگه واقعا مردم تقصیر توئه .
من - نترس بابا . جلو اینهمه آدم تو رو نمیکشه . البته فکر کنم ، یعنی نمیکشه !!! امیدوارم .
تویا - خیله خب .
من و تویا با هم وارد حال شدیم . همه نشسته بودن و داشتن حرف میزدن .
تویا خیلی ریلکس و با لبخند با همه سلام کرد . پاک کننده گفت : نمیدونم تورو کجا دیدم .
تلاش که قشنگ داشت به زور خودش رو کنترل میکرد تا نزنه تویا رو نصف کنه .
تویا - جدی ؟ ولی من یادم نمیاد !
بالاخره تویا رفت جلوی تلاش و خیلی ریلکس گفت : سلام بابا .
همه چشاشون گشاد شد .
آلمایت - چی ؟
من - آها نگفتم ! اسم کاملش تویا تودوروکیه. بزرگترین تودوروکی . احتمالا واسه همین به نظرتون آشنا اومده چون برادر شوتو است .
همه جوری بهم نگاه میکردن که قشنگ داد میزد  (این رو باید زود تر میگفتی!)
تلاش - داره دروغ میگه . تویا 7 سال پیش مرد .
تویا - مرگم رو جعل کردم بعد فرار کردم . وقتی اون خونه رو آتیش زدم از پنجره پریدم تو کوچه پشتی .
من - خیلی شیک و مجلسی من رو 7 سال دست به سر کرده بود . ماشالا استعداد جعل مرگ تو خونواده بیداد میکنه .
میروکو - کی این اعجوبه رو کشف کردی .
من - دیروز کشفش کردم .
میروکو - و به همین سرعت دوست شدین ؟
من - نه ما از 5 سالگی دوستیم تا اینکه 7 سال پیش آقا ناپدید شد . دیروز پیداش کردم .
تویا - خودتون دیدید میخواست من رو بکشه .
من - شما بگید . آقا بیخبر 7 سال غیب شده . حقش نیست یه کتک کوچولو بخوره ؟
میروکو - همچین فردی رو باید آتیش زد ولی اینکه پیدا شده .
من - خودش نیومده که من پیداش کردم .
آلمایت - خب حالا که کنار همین ، بهتر نیست دوست باشید ؟ شاید دفعه دیگه بیخبر نزاره بره .
من - دفعه دیگه بره تیکه تیکه اش میکنم .
تویا - اینجور که این از صبح داشت میگفت بنده اینجا حبسم و فقط با آقا حق خروج دارم و اگه جایی هم میرم باید بهش بگم .
من - نگو تا از وسط دو شقت کنم .
تویا - نه مرسی .
تلفن زنگ زد . تویا یه نگاهی به تلفن کرد و بعد به من .
من - حتی فکرش هم نکن .
از این سر خونه تا اون یکی سرش که تلفن اونجا بود . عین برق دویدیم آخر من تلفن رو ورداشتم .
من - بله ؟
صدای خنده از اون ور میومد .
امیتیس - وای خدا خیلی خنده داره .
من - تو الان از کجا داری میبینی ؟
امیتیس - آها دم در بودم میخواستم بیام تو که پشیمون شدم .
من - چرا خو . میومدی .
امیتیس - پاشم بیام وسط اون همه قهرمان  راحت بگم بیاید من رو بگیرین .
من - آها . منطقی بود . حالا دیگه چیکار داشتی ؟
امیتیس - میخواستم بگم بهش بگو زیاد ورجه وورجه نکنه . ممکنه یه جا بیفته از حال بره . بهش گفته بودم ولی انگار یادش رفت .
من - برای چی باید اینجوری شه ؟
امیتیس - صرفا چون بدنش به کوسه من عادت نداره . بار اول خودت یادت نیس ؟
من اون موقع هی میرفتم تو دیوار میوفتادم و دوباره پا میشدم میرفتم تو دیوار همین رو تکرار میکردم . بعد فیلمش رو نشونم داد .
من - باشه حواسم هست . خدافظ .
امیتیس - خدافظ .
وقتی تلفن رو گذاشتم .
من - هوی تویا ! دکترت میگه زیاد ورجه وورجه نکن که ممکنه همینطوری یهویی بیوفتی بمیری .
تویا - چرا ؟
من - به خاطر اینکه به کوسش عادت نداری . من بار اول هی میرفتم تو دیوار میوفتادم باز پا میشدم دوباره میرفتم تو دیوار . بعدا فیلمش رو نشونم داد .
تویا - باید برم فیلم رو ازش بگیرم .
من - فقط همون تیکه رو متوجه شدی ؟
تلاش با کمی نگاه زیرچشمی  - دکترتون کیه ؟
مونده بودم چی بگم که قضیه لو نره .
تویا - یکی از دوستای قدیمی منه . تخصصش ریاضی و علومه ولی قدرتش خیلی برای درمان بدرد بخوره .
ایول بالاخره این بشر یه جا به درد خورد .
میروکو - شما چیکاره ای ؟
تویا - اتفاقا پیش پاتون همین 2 ساعت پیش از کارم استفاء دادم فعلا الافم .
من - آقای محترم قراره بره مجوز قهرمانی بگیره .
تویا با نگاه چی میگی ؟ بهم یه نگاه انداخت.
آلمایت - قدرتت چیه ؟
تویا یکم شعله آبی توی دستش درست کرد .
میروکو - رنگش که قشنگه ولی فرقش چیه ؟ 
تویا - شعله آبی گرم تر از قرمزه . اگه دقت کرده باشید شعله روی گاز و بخاری هم ابیه . تا وقتی که گاز درست میسوزه و کربن دی اکسید درست نمیکنه . همین که گاز رو بیش از حد باز میکنیم قرمز میشه . که یعنی اشتباه داریم استفاده میکنیم .


( رسما دارم چرا و پرت میگم )


تویا رنگش رو قرمز کرد .
تویا - این شعله معمولیه .
ا نمیدونستم میتونه قرمز هم بکنه . تویا با یه نگاه خودم هم نمیدونستم بهم نگاه کرد . صدای گوشیش بلند شد . تویا ورداشت و یه چیزی رو باز کرد و بعد صدای دینگ و تق و دینگ و تق که تویا همینطور داشت همراهش میخندید .
من - چیه ؟
تویا - من میخوام این رو استوری کنم . زیرش هم مینویسم وقتی هاوکس قهرمان از خواب بیدار میشود . 😂😂😂😂
من - چیه اون مگه ؟
گوشیش رو از دستش گرفتم . فیلم موقعی بود که من حواس نداشتم و بعد از اولین دوره درمان هی میرفتم تو دیوار پا میشدم دوباره میرفتم تو دیوار .
من - این رو از کجا آوردی ؟
تویا - امیتیس برام ایمیلش کرد .
من - لامصب در عرض همون 5 ثانیه ازش شماره گرفتی ؟
تویا - اگه دقت کنی میبینی که شماره نداره اون احتمالا هکم کرده .
میروکو - چیه ؟ بده منم ببینم .
بعد گوشی تویا رو گرفت که همونجا گوشی زنگ خورد . تویا گوشی رو گرفت و به شماره نگاه کرد و با یه جور نگاه اوضاع خیطه نگام کرد . لابد از لیگه. 
تویا رفت تو اتاق جواب بده من هم میوه آوردم گذاشتم جلو قهرمانا .








Comment