🤧🤧

دبی - بازم کن .
من - اول میریم ایستگاه پلیس بعد بازت میکنم .
دبی - منم تا اونجا باهات میام .
بعد با شعله اش دستبند رو آب کرد . چرا از قدرتش یادم رفت ؟



_________________&&&&&&&&&&&&&&&&&&&& _________________


دبی - راستی ، تویا مرده ، دنبالش نگرد .
به یکباره دنیا رو سرم خراب شد . تویا مرده ! همین یه جمله تو سرم تکرار میشد . یقه دبی رو گرفتم و کبوندمش رو زمین . همینطور که تقریبا داشت گریم میگرفت گفتم :  عوضی ! تو کشتیش .
اون هم من رو چرخوند و خودش بالا قرار گرفت : بهت گفتم مرده پس مهم نیس .
گفتم : من رو هم بکش . همونطور که اون رو کشتی .
تو این 7 سال تویا تنها دلیل برای زندگی من بود و حالا همون یه دلیل هم دیگه نیست .
دبی ـ بیخیال من شو کیگو .
من ـ از کجا میدونی اسم من کیگوعه ؟ 😐
دبی ـ شت 😶


خیله خب واستا یکم لود شم .
چقدر احتمال داره دو نفر با قدرت کاملا شبیه به دنیا بیان و همسن هم باشن ؟
چقد احتمال داره چشاشون رنگی باشه ‍؟
چقد احتمال میره هر دو یه لحن حرف زدن داشته باشن  ؟


نتیجه =


دابی = تویا


دابی از رو پاشد به سرعت میخواست بره بیرون بیرون که من پریدم رو پشتش و جفتمون با هم رفتیم رو زمین .
دبی - آخ !!!!!از روم برو کنار کی!
من - قبل اینکه بهم توضیح بدی 7 سال گذشته کجا بودی و چی شد حق نداری یه قدم جلو تر بری .
دبی - ای بابا .
جفتمون نشستیم رو کاناپه و دبی تو بغل من دراز کشید . اون بهم گفت که از بچگی پدرش شکنجش میکرده تا بتونه وارثش شه و همینطور پدرش علاقه ای به مادرش نداشته و اون و خواهر برادرش رو کتک میزده و این قضیه حتی بعد به دنیا اومدن شوتو که وارث اصلی شده و ایده آل بوده ادامه داشته . پدرش قهرمان دوم بود . تلاش ( اسم قهرمانه تلاشه ) . دبی کم کم تو بغلم خوابش برد و همونجا خوابید.  مثل اینکه امشب باید اینطوری بخوابیم . من هم همینطور که دبی تو بغلم بود دراز کشیدم و خوابیدم .
فردا صبح با زنگ گوشی بیدار شدم قبل اینکه جواب بدم دبی تلفن رو برداشت و جواب داد .
رییس - هاوکس . میدونم روز تعطیله ولی میتونی امشب گشت شبانه بری ؟
دبی - نه متاسفانه نمیتونه .
رییس - تو کی هستی ؟
برای اینکه مشکلات بیشتری به وجود نیاد از این ور داد زدم : دوستمه .
دبی با لحن حق به جانب  - دوست پسرشم .
قشنگ با سر رفتم تو زمین .
رییس ( زیرلبی خندیدن ) - نمیدونستم تو دوست پسر داری ! پس عیبی نداره . از اوقاتتون لذت ببرید .
دبی (در حال کنترل نیشخند ) - ممنون و خدافظ .
بعد هم تلفن رو قطع کرد و انداخت تو بغلم و با لبخند گفت : تموم شد .
بعد سریع رفت تو اتاق و در رو بست . چند ثانیه طول کشید تا لود شم . به سرعت رفتم سمت اتاق و با مشت و لگد افتادم به جون در  .
من ( سعی میکنه خونسرد باشه )- دبی جرات داری در رو باز کن . اصلا میدونی به رییسم چی گفتی ؟
دبی - در رو باز نمیکنم من خیلی جوونم ! هنوز کلی آرزو دارم !
من - دبی اگه مردی بیا بیرون .
دبی با صدای مثلا زنونه  - من زنم .
من ( یهو منفجر شدن) - من فردا به رییسم چی بگم ها ؟
دبی  - نمدونم مشکل توئه .
من - بیا بیرون تا بهت نشون بدم مشکل کیه . در رو بازکن و بیا بیرون .
تلفن دوباره زنگ خورد و دبی سریع در رو باز کرد و به نیت دوباره ورداشتن تلفن دوید تو حال . منم دو تا پا داشتم دو تا دیگه قرض گرفتم تلفن رو جواب دادم ولی دبی زد رو دکمه بلندگو . عوضی . میروکو زنگ زده بود .
میروکو - هاوک من اتفاقی مکالمتون رو شنیدم . نه ، یعننی در واقع ما الان وسط یه مجمعیم و میشه گفت همه مکالمتون رو شنیدن .
من دیگه حتی به اینکه میروکو پشت خطه فکر نکردم و داد زدم : دبییییییییی مطمئن باش میکشمت ! 
دبی - اوه اوه اوضاع خیطه . داداش تو قهرمانی ها ! بازم میخوای من رو بکشی ؟
من - خونت حلاله .
دبی - اینجا دیگه جای موندن نیست ! فقط حواست بود که تلفن رو بلند گوئه؟ 
من تازه متوجه صدای خنده هایی که از تلفن میومد شدم .
من - دبیییییییی جرات داری واستا . خودم نصفت میکنم .
دبی به سرعت از در رفت بیرون و در رو پشت سرش بست .
من تلفن رو برداشتم : داشتید چی میگفتید ؟ فقط محض اطمینان میپرسم ، منظورت از همه ، دقیقا کیان ؟
میروکو - نمیخواد نگران باشی اصلا . فقط من و تلاش و آلمایت و قهرمان شایسته و اوممممممممم بزا ببینم ،، یه چند صد نفر دیگه . خیلی نیس 😄.
من - به باد رفتم . 😓
میروکو - حالا واقعا دوست پسرته ؟
من - نه . خله مثلا دوستمه چیز یعنی درواقع یجورایی همکلاسی قدیمیمه .
دبی دوباره اومد تو :  داداش غذات رو که من باید بدم . خونه رو من باید تمیز کنم وگرنه تو دست نمیزنی . علاقه خاصی هم به مسموم شدن داری . حالا فرق من بایک زن نمونه چیه ؟
من ـ الان اینارو از کجا در اوردی ؟ بزار حداقل یه روز تو این خونه باشی بعد .
دبی ـ چه فرقی داره برای خلاصه میخواستم مثال بزنم که چرا گفتم ، هرچند دلیل خاصی نداشت ولی در کل .
من - خب پس دقیقا فرقت همه ایناییه که گفتی .
یکی از پرام رو کشیدم بیرون و سفتش کردم .
من - حالا واستا یه جا تا سریع تموم شه .
دبی با نگاه به پر عقب رفت : اینی که دستته خطرناکه ها ! اون رو که نمیخوای پرت کنی طرف من .
پر رو پرت کردم که خورد به گلدون کنارش و گلدون با صدای بدی شکست .
من - بهت گفتم ثابت وایستا تا سریع تموم شه . نگاه به خونم خسارت زدی .
دبی - تو پرت کردی بعد من خسارت زدم ؟!
من - اگه صاف وایستاده بودی میخورد بهت و دیگه خونه صدمه نمیدید .
دبی - به خاطر همین نباید صاف وایستم . ولی هنوز هم خط تلفن بازه ها . حواست هس ؟🙃
تلفن رو برداشتم دوباره : من معذرت میخوام حالا چیکار داشتید ؟
میروکو - میپرسن که هنوز زندست ؟
دبی داد زد  - هنوز زندست سلام هم میرسونه .
بالاخره بعد این حرفش به مغزم خطور کرد که تلفن رو از رو بلندگو وردارم .
من - آره هنوز زندست . البته فعلا . حالا چیکار داشتی ؟
میروکو -صرفا کنجکاو شدم .
من - چرا قبل ساعت 7 صبح کنجکاو شدی ؟
میروکو - الان ساعت یازدهه ها .
به ساعت نگاه کردم که هیچی ازش نمونده بود و بر اثر آتیش خاکستر شده بود .
من زیر لب  - دبی خونت حلاله .
دبی با لحن معصوم - صداش رو اعصاب بود خو .
من - من دوباره خیلی خیلی متاسفم حالا کاری ندارید با من ؟
میروکو - نه ، فقط نکشش .
من - نترس این سخت جون تر از این حرفاست .شاید یکی دوتا استخوناش بشکنه در نهایت ولی این فقط یه آسیب کوچیکه یه آسیب خیلی کوچیک .
دبی - میدونی به شکستن استخوان نمیگن کوچیک .
من - برای حضرت عالی اگه کل دنده هات خورد شه هم یه آسیب کوچیکه . خیلی خیلی کوچولو .
دبی - تو مثل اینکه واقعا میخوای من رو بکشی .
من - خداحافظ میروکو .
میروکو به همراه صدای خنده هایی که از اون ور میومد : خدافظ .
من - دبی ؟
دبی - الفرار .
دبی دور خونه میدوید و من هم دنبالش حدود 30 دقیقه همینطور دویدیم تا اینکه دبی پاش سر خورد و افتاد رو من که پشتش بودم .
من : حالت خوبه ؟
دبی خندید و بهم نگاه کرد و گفت : یه لحظه .
تلفنش رو درآورد و با یه جایی تماس گرفت و گفت : من از لیگ تبهکارا استفاء میدم .
طرف پشت خط - دبی خل شدی ؟ چیزی زدی ؟ الان حالت خوب نیست ؟
دبی - من کاملا سالمم .مواد هم نمیزنم محض اطلاع . در کل از لیگ استفاء میدم و به همه بگو هر کس بیاد دنبالم ، مهم نیست کی باشه ، بلا استثنا میکشمش .
طرف - خب تو اولین نفری هستی که میخواد استفاء بده پس فکر نکنم روند خاصی داشته باشه . در مورد اینکه گفتی همه رو میکشی ، اگه کل لیگ بریزن سرت چی ؟ اصن کجا میخوای بمونی ؟ چیکار میخوای بکنی ؟  بهش فکر کردی ؟
دبی ـ
دبی ـ اصن تو کیی ؟
صدا ـ تازه کار .
دبی ـ خب پس بحث نکن
همین که تماس رو قطع کرد پریدم بغلش .
من - پس میخوای پیش من بمونی ؟
دبی دستاش رو دور من پیچید و گفت : دیگه ترکت نمیکنم .
امروز خیلی روز خوبی بود . نه نبود . من خودم رو چشم نمیزنم .
من - حالا چرا موهات سیاهه ؟
دبی ـ از دود سیاه شده .
من ـ جدی ؟
دبی - نه رنگشون میکردم ولی رنگ هر چند روز یک بار پاک میشه . احتمالا اگه برم حموم پاک میشه .
همین که حرفش تموم شد پرتش کردم تو حموم .
من -  برو موهات رو بشور . تا قرمز نشده نمیای بیرون
دبی با خنده - چشم چشم .
در حموم رو بستم و یه دست لباس بیرون حموم گذاشتم بعد یه ربع از حموم اومد بیرون . رنگ موهاش پاک شده بود و حالا مثل روز اولش قرمز بود . درست همرنگ بالای من .
دبی - خب ؟
من - nice . خب حالا باید برا سوختگی ها یه کاری کنیم .
دبی - فکر نکنم لازم باشه . اگه قدرتم رو تو تمام قسمت های بدنم آزاد نکنم اون قسمت هایی که نمیتونه گرما رو تحمل کنه نمیسوزه و بعد چند وقت خوب میشه .
من - عجب !  خیلی خوبه ،ولی باید سریع خوب بشن . در واقع  یعنی در عرض 1 ساعت چون با شناختی که من دارم بعد مجمع امکان داره چند نفر بریزن اینجا . امکان داره چیه ؟ قطعا چند نفر میریزن اینجا .
دبی - میخوای من رو به همه نشون بدی ؟
من - اینجوری نیست که بخوام چاره دیگه ای نیس .  من حتی نمدونم ادرس خونرو از کجا گیر اوردن ولی دارن دیه .تازه باید از اسم واقعیت استفاده کنی ، اگه نمیخوای بری زندان . آقای تویا تودوروکی. 
تویا - هر جور تو بگی . پرنده کوچولو .

Comment